کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ َ دَ م َ ] (ع اِ)دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پاافزار وی را بدان محکم کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط). || پای برنجن .(منتهی الارب ). پای برنجن ...
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) ساعت از شب واز روز. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ ِ / خ َ م َ] (ع مص ) خدمت نمودن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط). چاکری کردن کسی را. در نزد طبیبان بر دو قسم خدمة است : 1 - خدمة مهیئه . 2 - خدمة مؤدیة.1 - خدمة مهیئه : غایت ...
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ ِ م َ ] (ع اِ) دوال . (منتهی الارب ) (از قاموس ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از البستان ).
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ ُ م َ ] (ع اِ) سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ).
-
جستوجو در متن
-
خدم
لغتنامه دهخدا
خدم . [ خ ِ دَ] (ع اِ) ج ِ خِدَمَة و خدمه ، به معنی دوال ستبر تافته شده است ، مانند حلقه ای که بر خردگاه شتر بسته ، پای افزار وی را بدان محکم کنند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). رجوع به خِدَمَة شود.
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
-
زاذویه
لغتنامه دهخدا
زاذویه . [ ی َ] (اِخ ) رئیس خدمه و از رجال مقتدر زمان یزدگرد سوم بوده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 523 و 522).
-
ندل
لغتنامه دهخدا
ندل . [ ن ُ دُ ] (ع اِ) خادمان مهمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خدمتکاران مهمانی . (ناظم الاطباء). خدمه ٔ دعوت و ضیافت . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
شاه عبدا
لغتنامه دهخدا
شاه عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) (ده ...) نام مشهد امامزاده شاه عبداﷲ است که در شهر ماه رویان ویرانه افتاده است و چند خانوار از خدمه در آن سکنی دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
پای برنجن
لغتنامه دهخدا
پای برنجن . [ ب َ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) حِجل . (دهار). حِجِل . حَجل . خلخال . خَدَمه . (منتهی الارب ). پای آورنجن . پاآورنجن . پااورنجن .
-
کرکاو
لغتنامه دهخدا
کرکاو. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یعقوب وندپایی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. کوهستانی و گرمسیر است و 164 تن سکنه دارد و از طایفه ٔ خدمه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
آورنجن
لغتنامه دهخدا
آورنجن . [ وَ رَ ج َ ] (اِ) آبرنجن . برنجن .- پای آورنجن ؛ پاآبرنجن . خدمه . خلخال .- دست آورنجن ؛ دست آبرنجن . دست برنجن . دست بند. سِوار. جباره .
-
کافور مظفری
لغتنامه دهخدا
کافور مظفری . [ رِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) معروف به حریری که در سال 700 هَ .ق . رئیس بزرگان خدمه در مدینه ٔ شریفه بود. آثاری خوب از او بجا مانده از آنجمله مغاره ای است در باب السلام که به سال 706 هَ . ق . احداث کرده است . (از الدررالکامنه ).