کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمات پایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پایه پایه
لغتنامه دهخدا
پایه پایه . [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ](ق مرکب ) پلّه پلّه . اندک اندک . تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده . اسدی .در تأنی گوید ای عجول خام پایه پایه برتوان رفتن ببام .مولوی .
-
تدرج
لغتنامه دهخدا
تدرج . [ ت َ دَرْ رُ ] (ع مص ) اندک اندک قریب گردیدن . (منتهی الارب ). اندک اندک نزدیک گردیدن . به تدریج پیش آمدن . (ناظم الاطباء). مرتبه مرتبه سوی چیزی پیش رفتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پایه پایه بالا رفتن . (ناظم الاطباء).
-
بتدریج
لغتنامه دهخدا
بتدریج . [ ب ِ ت َ ] (ق مرکب ) کم کم .متدرجاً. تدریجاً. یواش یواش . پایه پایه . (ناظم الاطباء) : اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه بتدریج ... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه ). || پی در پی . (ناظم الاطباء).
-
چفت پایه
لغتنامه دهخدا
چفت پایه . [چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) چفته پایه . پایه ٔ چفت . پایه ٔ مو. پایه ٔ تاک . چوب یا شاخه ٔ درختی که درخت انگور را بوسیله ٔ آن راست نگه دارند. پایه های مصنوعی که برآرند یا درختهای دیگر که پایه سازند مو و امثال آنرا : ... و بهر درخت با...
-
تبتل
لغتنامه دهخدا
تبتل . [ ت َ ب َت ْ ت ُ ] (ع مص ) بریده گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن . (فرهنگ نظام ). || انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الا...
-
تدریج
لغتنامه دهخدا
تدریج . [ ت َ ] (ع مص ) درنَوَردیدن . (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از المنجد). || پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بر کاری داشتن اندک اندک .(تاج المصادر بیهقی ). قریب گردانیدن کس...
-
بر رفتن
لغتنامه دهخدا
بر رفتن . [ ب َرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) بالا رفتن . برشدن . صعود کردن . بر دویدن . به بالا بر شدن . بر فراز چیزی برآمدن . ارتقاء. (یادداشت مؤلف ) : ... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کر...
-
عالی
لغتنامه دهخدا
عالی . (ع ص ) بلند، مقابل سافل . و منه أتیته من عال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رفیع و بلند. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کلان . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجل عالی الکعب ؛ مرد شریف . (منتهی الارب ) : اندک اند...
-
پایه
لغتنامه دهخدا
پایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام . مرقاة. پله . زینه . دَرَجه . هر مرتبه از زینه و پله ٔ منبر. پله ٔ نردبان . پاشیب . عتبه . پک .اُرچین . پغنه . تله : قلعه ای دیدم سخت ...
-
مقرنس
لغتنامه دهخدا
مقرنس . [ م ُ ق َ ن َ ] (ع ص ، اِ) سیف مقرنس ؛ شمشیر بر هیئت نردبان ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باز مقرنس ؛ باز در کریز نشانده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور ...
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م ِه ْ ] (ص ، اِ) بزرگ و سردار قوم . (آنندراج ). رئیس و پیشوا. (ناظم الاطباء).مهینه . (اوبهی ). مقدم . سرور. مقابل که : یکی داستان زد بر این مرد مه که درویش را چون برانی ز ده . فردوسی .سپهبد ز کوه اندرآمد به ده از آن ده سبک پیش او رفت مه . فرد...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث ال...
-
تخت پایه
لغتنامه دهخدا
تخت پایه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) پایه ٔ تخت . زیر تخت : همه در زیر تخت پایه ٔ شاه صف کشیدند چون ستاره و ماه . نظامی .پایه بر پایه ، بردوید به بام رفت تا تخت پایه ٔ بهرام . نظامی .گفتمش همسر تو سایه ٔ تست تاج من خاک تخت پایه ٔ تست .نظامی .
-
هفت پایه
لغتنامه دهخدا
هفت پایه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای هفت پایه باشد : کمر هفت چشمه را دربست بر سر تخت هفت پایه نشست .نظامی .
-
تله
لغتنامه دهخدا
تله . [ ت َل ْ ل َ / ل ِ ](اِ) پایه ٔ نردبان را گویند. (برهان ). پایه ٔ نردبان و زینه پایه . (ناظم الاطباء). پایه ٔ نردبان را در برهان گفته همانا پله را تله خوانده اند. (انجمن آرا).