کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدایگانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدایگانی
لغتنامه دهخدا
خدایگانی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدایگان . حالت خدایگان . ریاست . بزرگی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب خدایگانی یابد امیر دارد کار. فرخی .خدایگانی جز مر ترا همی نسزدخدایگان جهان باش و از جهان برخور. فرخی .حجت مملکت بقو...
-
جستوجو در متن
-
شناخته
لغتنامه دهخدا
شناخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) دانسته . دانسته شده . وقوف یافته . ج ، شناختگان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || معروف . مشهور. بنام . عُرف . عارِفة. معروف . (منتهی الارب ): شناخته مرد؛ مرد شناخته و معروف . (یادداشت مؤلف ) : خدایگانی ک...
-
ملایک سپاه
لغتنامه دهخدا
ملایک سپاه . [ م َ ی ِ س ِ ] (ص مرکب ) که سپاه از ملایک دارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لشکر از فرشتگان داشته باشد : ذات اعظم خدایگانی که در اهبت جهان گشایی و ابهت فلک فرسایی ، تاج بخش جباران و باج ستان جهانداران است ، جمشیدوار بر سریر سعا...
-
مکرمه
لغتنامه دهخدا
مکرمه . [ م ُ ک َرْرَ م َ / م ِ ] (ع ص ) مکرمة. بزرگوار. گرامی . گرامی داشته : بنات مکرمه و زوجات مطهره ٔ شاه جنت مکان و سایر خدمه ٔ حرم به شرف پای بوسی مشرف شدند. (عالم آرای عباسی ). و رجوع به مُکَرَّم و مکرمة شود.- اخلاق مکرمه ؛ خوی پسندیده . سیرت...
-
گانی
لغتنامه دهخدا
گانی . (حامص ،ص نسبی ) (مزید مؤخر گان به اضافه ٔ «ی » نسبت ) در آخر اسماء و صفات و اعداد پیوندد و معنی اتصاف و نسبت دهد: بازارگانی ، بازرگانی ، تجارت . بیستگانی ؛ مواجبی بوده است که سالی چهاربار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است (مف...
-
یاری ده
لغتنامه دهخدا
یاری ده . [دِه ْ ] (نف مرکب ) یاری دهنده . مساعد. کمک کننده . دستیار. پایمرد. مددکار : ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).برآرم من این راه ایشان به رای به نیروی ی...
-
شاب
لغتنامه دهخدا
شاب . (ع ص ) مخفف شاب ّ بمعنی مرد جوان . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). برنا. برناو. برناک مقابل شیخ . رجوع به جوان و برنا شود : گرد رنج و غم که برمردم رسدزود تر می پیر گردد مرد شاب . ناصرخسرو.وززنانی که کسی دست برایشان ننهادهمه دوشیزه و همزاده بیک صو...
-
نوال
لغتنامه دهخدا
نوال . [ ن َ ] (ع اِ) عطا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ). بخشش . (غیاث اللغات ). دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زایر ز بس نوال کز او یابد و صلت گوید مگر چو من نرسید اندر این دیار. فرخی .ستوده ای به کمال و ستوده ای به خصال ستوده ا...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . [ ای ] (پسوند) دیگر از یاهای معروف که در نظم و نثر فارسی آمده ، یائی است که به زعم برخی یاء متکلم است . این یاء را فارسی زبانان به آخر کلمات عربی مستعمل در فارسی ملحق کرده اند: الهی ؛ ربی ؛ مخدومی ؛ اعتضادی ؛ امتی ؛ سیدی ؛ مولائی و جز آنها یعنی ا...
-
مسلم
لغتنامه دهخدا
مسلم . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سپرده شده . (از منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از دهار). || راضی شده به حکم قضا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تمام کرده . (دهار). || حواله شده . || امانت داده شده . (ناظم الاطباء). || درست کرده . (یادداشت مرح...
-
مقبول
لغتنامه دهخدا
مقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل ت...