کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خداترس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خداترس
لغتنامه دهخدا
خداترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) متقی . پرهیزگار. عفیف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان . معتقد بخدا. خداپرست : وآن پیر حیایی خداترس با شیر خدای بود همدرس . نظامی .خداترس را بر رعیت گمارکه معمار ملک است پرهیزگار. بوستان .خداتر...
-
جستوجو در متن
-
نیک دیانت
لغتنامه دهخدا
نیک دیانت . [ ن َ ] (ص مرکب ) پرهیزگار. متقی . خداترس . پارسا. (ناظم الاطباء). متدین . پاکدین . (فرهنگ فارسی معین ).
-
امانت گزار
لغتنامه دهخدا
امانت گزار. [ اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ امانت . امین . گزارنده ٔ امانت : خداترس باید امانت گزارامین کز تو ترسد امینش مدار.سعدی .
-
خدای ترس
لغتنامه دهخدا
خدای ترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) خداترس . آنکه از خدای ترسد. آنکه از خدا بیم دارد. کنایه از متقی و پرهیزگار : جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود. (نوروزنامه ٔ خیام ).- خدای ناترس ؛ آنکه از خدای نترسد. بی ایمان . بی دین . ناپرهیزگار.- ناخد...
-
ابوالسعود
لغتنامه دهخدا
ابوالسعود. [ اَ بُس ْ س ُ ] (اِخ ) ابن الشرف یحیی بن احمدبن ابی السعودبن تاج الدین ابی السعودبن القاضی الجمال محمدبن احمد صفی الدین بن محمدبن روزبه کازرونی . یکی از بزرگان علمای شافعی بمائه ٔ یازدهم . مولد او مدینه ٔ طیبه به سال 980 هَ . ق .در خلاصةا...
-
ترس
لغتنامه دهخدا
ترس . [ ت َ ] (اِ) پارسی باستان و اوستایی ترس ، اشکاشمی تراس ، گورانی ترس ، گلیکی ترس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خوف و بیم . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بیم و هراس . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مصدر آن ترسیدن است و اسم آن ترسا و ترسان . (انجم...
-
رستم خوریانی
لغتنامه دهخدا
رستم خوریانی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) خواجه رستم . از ملازمان عمربن میران شاه گورکان و مرد خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیرانشاه است . گویند چون سلطان عمر بر پادشاه اعظم شاهرخ بهادر خروج کرد به هدایت خواجه رستم نزد شیخ الشیوخ العارف شیخ محیی ا...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (ع ص ، اِ) آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. (از اقرب الموارد). || آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. (لطائف اللغات ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج )...
-
پرهیزکار
لغتنامه دهخدا
پرهیزکار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پارسا. تقی ، متقی . باتقوی . دوری کننده ٔ از حرام . خویشتن دار (از حرام ). بارّ. زاهد. ناسک . مرتاض . صالح . برز. برزی ّ. وَرع . عفیف . عفیفه . پاکدامن . آبدست . هیرسا. (برهان قاطع) : چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی که نُسک خ...
-
گماشتن
لغتنامه دهخدا
گماشتن .[ گ ُ ت َ ] (مص ) کسی را بر کاری گذاشتن . (فرهنگ رشیدی ). نصب کردن . مسلط کردن . مستولی ساختن : کجا گوهری چیره شد زین چهاریکی آخشیجش بر او بر گمار. ابوشکور.ای جهانداری کاین چرخ ز تو حاجت خواست که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا. منطقی .عدوی ت...
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (ع ص ) امانت دار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء). زنهاردار. (فرهنگ فارسی معین ). قفان . (منتهی الارب ، ذیل ق ف ن ). قبان . (منتهی الارب ، ذیل ق ب ن ). مقابل خائن ، زنهارخوار. (یادداشت مؤلف ) : طالب و صابر و بر سر دل خویش...
-
حزقیا
لغتنامه دهخدا
حزقیا. [ ح ِ ] (اِخ ) (به معنی قوت خدا) و او پسر و جانشین آحاز و یکی از سلاطین یهودا بود که در بیست و پنج سالگی در 726 ق . م . به تخت سلطنت جلوس نموده مدت بیست و نه سال یعنی از 726 الی 698 ق . م . ملک راند و شخص متقی و خداترس بوده . (دوم پادشاهان 18:...
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شمارترا نام کی بودی آمرزگار. نظامی .دعا را به آمرزش آور بکارمگر رحمتی بخشد آمرزگار. نظامی .جزین کاعتمادم به یاری ...
-
پارسا
لغتنامه دهخدا
پارسا. (ص ) آنکه از گناهان پرهیزد و به طاعت و عبادت و قناعت عمر گذارد. پرهیزکار و دور از معاصی و ذمائم . (برهان ). در فرهنگ رشیدی آمده است که : «پارسا مرکب است از پارس که لغتی است در پاس بمعنی حفظ و نگهبانی و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده معنی فا...