کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ختل
لغتنامه دهخدا
ختل . [ خ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است از بدخشان که اسب خوب از آنجا آورند و اسب ختلی منسوب به آن ولایت است . (از برهان قاطع).
-
ختل
لغتنامه دهخدا
ختل . [ خ َ ] (ع اِمص ) فریفتگی . گول زدگی . || (اِ) اسپغول . اسفرزده . نباتی است که برای دفع پاره ای از امراض نکوست . (از ناظم الاطباء).
-
ختل
لغتنامه دهخدا
ختل . [ خ َ ] (ع مص ) فریفتن . (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): و صنف تعلموه للاستطالة والختل (از حدیث حسن در صفت طلاب بنقل معجم الوسیط). || آرام آرام از پشت شکارراه یافتن بجهت صید تا آن حیو...
-
ختل
لغتنامه دهخدا
ختل . [ خ ِ ] (ع اِ) پوشش . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || محلی که بدان جا پنهان میشوند. (از متن اللغة) (معجم الوسیط). || خانه . (ناظم الاطباء). || سوراخ خرگوش .
-
ختل
لغتنامه دهخدا
ختل . [ خ ُت ْ ت َ ] (اِخ ) بشاری آنرا کورتی وسیع و پرشهر می آورد. از جغرافیادانان عرب بعضی آنرا منسوب به بلخ میداند ولی این رأی خطاست زیرا ختل در عقب جیحون قرار دارد و واجب است که از مضافات هیطل که در ماوراءالنهر است دانسته شود. این ناحیه از صفانیا...
-
واژههای همآوا
-
خطل
لغتنامه دهخدا
خطل . [ خ َ طَ ] (ع اِ) سخن بسیار سست و تباه . || پیچ و تاب . || خرام . || سستی . || سبکی . || شتابکاری . || درازی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || اضطراب اسب و نیزه . || جنبش اسب و نیزه . || فحش زن . (منتهی ال...
-
خطل
لغتنامه دهخدا
خطل . [ خ َ طَ ] (ع مص ) خطا کردن در گفتار و رای خود. || بدنام بودن شخص بزنا. || سست و سبک گردیدن . || سخن تباه گفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خطل
لغتنامه دهخدا
خطل . [ خ َ طِ ] (ع ص ) گول . || زود نیزه زننده . || تیر که نشانه را خطا کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || درشت و سخت از جامه و بدن . || (اِ) رسن صیاد. || پهلوی خیمه و جامه که درازا بزمین کشان بود. (منتهی الا...
-
خطل
لغتنامه دهخدا
خطل . [ خ ُ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطلاء. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم خُتَّلی . مصنف دیباج و از شهر ختل و محدث است . (منتهی الارب ). و ختل به ماوراءالنهر است .
-
ختلان شاه
لغتنامه دهخدا
ختلان شاه . [ خ ُت ْت َ ] (اِخ ) نام عام امراء خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل .
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
-
وخاب
لغتنامه دهخدا
وخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.