کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حید
لغتنامه دهخدا
حید. (ع اِ) مثل و نظیر. (اقرب الموارد). رجوع به حَیْد شود.
-
حید
لغتنامه دهخدا
حید. [ ح َ ] (ع اِ) تندی کرانه ٔ هر چیزی . || تندی که از کوه بیرون آمده باشد و مانند بازو شده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلندی که از کوه بیرون خاسته بود. (مهذب الاسماء). ج ، احیاد، حیود. || هر کوهی خرد تنها بسیار کج .(منتهی الارب ). ...
-
حید
لغتنامه دهخدا
حید. [ ح َ ی َ ] (ع اِ)طعام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (مص ) درآمدن بزغاله در جایی که برآمدن از آنجا دشوار باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حید
لغتنامه دهخدا
حید. [ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) حمار حید؛ خر که بر جهد از سایه ٔ خود بشادی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حَیَدی ̍ شود.
-
حید
لغتنامه دهخدا
حید. [ ح ِ ی َ] (ع اِ) ج ِ حَید. (منتهی الارب ). رجوع به حد شود.
-
واژههای همآوا
-
هید
لغتنامه دهخدا
هید. [ هََ ] (ع ص ) مضطرب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پریشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) جنبش . || زجری است مر شتر را. هاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || هید حالک ؛ چسان است حال تو. (منتهی الارب ). || ایام هید؛ روزهای ...
-
هید
لغتنامه دهخدا
هید. [ هََ / هَِ ] (اِ) چیزی باشد که برزگران به آن خرمن کوفته بباد دهند تا کاه از دانه جدا شود. (از برهان ) (آنندراج ). غله برافشان . (انجمن آرا). پنجه . شانه (در تداول مردم قزوین ).
-
جستوجو در متن
-
حیود
لغتنامه دهخدا
حیود. [ ح ُ ] (ع مص ) میل کردن و بگشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حَید شود. || (اِ) ج ِ حَید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به معنی تندی که از کوه بیرون آمده باشد و مانند بازو شده . (آنندراج ).
-
محید
لغتنامه دهخدا
محید. [ م َ ] (ع مص ) حَیْد. حیدان . حیود. حیدة. حیدودة. میل کردن . بگشتن . (منتهی الارب ).
-
احیاد
لغتنامه دهخدا
احیاد. [ اَح ْ ] (ع اِ) ج ِ حَید، بمعنی برآمدگی کوه و هرچه بلند شده باشد از کنار چیزی .
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ب َ ] (ع اِ) همه : اخذه بزبره ؛ یعنی گرفت او را همه . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغه )(محیط المحیط). اخذه بزبره ؛ ای باسره . (البستان ).- زبر الجبل ؛ برآمدگی در طرف بالای کوه . حید. (تاج العروس ). و رجوع به حید ش...
-
حیدة
لغتنامه دهخدا
حیدة. [ ح َ دَ ] (ع مص ) میل کردن از چیزی و بگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به حَید شود. || (اِ) نظر بد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گره در شاخ بز کوهی . (اقرب الموارد). رجوع به حید شود.
-
حیدان
لغتنامه دهخدا
حیدان . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) میل کردن و بگشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به حَید شود.