کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوزی
لغتنامه دهخدا
حوزی . [ زی ی ] (ع ص ) نیک راننده . || آنکه تنها فرودآید و با کسی نیامیزد. || مرد دانا و صواب رأی . || سیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
هوذی
لغتنامه دهخدا
هوذی . [ ذی ی ] (ص نسبی )منسوب است به هوذ که بطنی است از عذرة. (سمعانی ).
-
حوذی
لغتنامه دهخدا
حوذی . [ ذی ی ] (ع ص ) نیک راننده ٔ برانگیزنده بر رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ](اِخ ) ابن سهل بن اسلم بن زیادبن حبیب رزاز، معروف به نحشل واسطی و مکنی به ابوالحسن . حافظ سلفی در سوءالاتی که از خمیس حوزی کرده آرد: اسلم منسوب است به «محلةالرزازین »، و آن محله ٔ سفلی است به واسط، و مسجد وخانه ٔ وی بدانجا بود، او مر...