کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوب
لغتنامه دهخدا
حوب . [ ح َ ] (ع اِ) مادر. || پدر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خواهر. (منتهی الارب ). اخت . (اقرب الموارد). || دختر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گناه . (منتهی الارب ). اثم . (از اقرب الموارد). || اندوه و وحشت . (منتهی الارب ) (اقرب الم...
-
حوب
لغتنامه دهخدا
حوب . [ ح َ / حو ] (ع اِ) گناه . (ناظم الاطباء). اثم . (از اقرب الموارد) : ولاتأکلوا اءَموالهم الی اموالکم انه کان حوباً کبیراً (قرآن 2/4)؛ اَی ذنباً عظیماً. || هلاک .(اقرب الموارد). هلاکت . || بلاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نفس . (اقرب الم...
-
حوب
لغتنامه دهخدا
حوب . [ ح َ وَ ] (ع اِ) ای حوبی ؛ والهفاه : همه آبستن گشتید و همه دیونژاداین مکافات چنین باشدتان ای حوبی .منوچهری .
-
حوب
لغتنامه دهخدا
حوب . [ ح ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ حَوبَة، به معنی پدر و مادر و خواهر و دختر و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حوبة شود.
-
واژههای مشابه
-
بنت حوب
لغتنامه دهخدا
بنت حوب . [ ب ِ ت ُ ح َ ] (ع اِمرکب ) تیردانی که از پوست شتر باشد. (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
هوب
لغتنامه دهخدا
هوب . [ هََ ] (ع اِمص ) دوری . || (ص ) مرد گول و بیهوده گوی . || (اِ) فروغ آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حیابة
لغتنامه دهخدا
حیابة. [ ب َ ] (ع اِمص ) گناه کردن . (منتهی الارب ). رجوع به حوب شود.
-
تحویب
لغتنامه دهخدا
تحویب . [ ت َح ْ ] (ع مص ) زجر کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). زجر کردن شتر نر رابه کلمه ٔ حوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زجر کردن جمل و حَوب گفتن آنرا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
ابراد
لغتنامه دهخدا
ابراد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بُرد. جامه های مُخطط. || (اِخ ) نام کوههائی به بلاد ابوبکربن کلاب میان ظبیه و حوب .
-
حایب
لغتنامه دهخدا
حایب . [ ی ِ ] (ع ص ) گناه کار. ج ، حوب . (مهذب الاسماء). حائب .
-
محوب
لغتنامه دهخدا
محوب . [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی مذکر از تحویب . (یادداشت مرحوم دهخدا). زجرکننده شتر نر را به کلمه ٔ حوب . || کسی که مال رفته بازیابد. (آنندراج ).
-
اعق
لغتنامه دهخدا
اعق . [ اَ ع َق ق ] (ع ن تف ) عاق تر. بعوق تر. نافرمانتر. (یادداشت بخط مؤلف ). یقال : فلان اعق و احوب . (از تاج العروس ذیل حوب ): فانت طلاق و الطلاق عزیمة ثلاث و من یخرق اعق و اظلم .- امثال : اعق من ذبیه . (یادداشت بخط مؤلف ).اعق من ضب . (المزهر...