کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حنش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حنش
لغتنامه دهخدا
حنش . [ ح َ ] (ع مص ) راندن . طرد کردن . (اقرب الموارد). || بازگردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || واداشتن . (اقرب الموارد). || شکار کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خوردن حَنَش چیزی را. (منتهی الارب ). ...
-
حنش
لغتنامه دهخدا
حنش . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) مگس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مار. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || افعی . || هر آنچه او را صید کنند از طیور و هوام و حشرات الارض یا آنکه سر وی مانند سر مار باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب ا...
-
واژههای مشابه
-
علی حنش
لغتنامه دهخدا
علی حنش . [ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن حنش ذیبینی صنعانی .از تاریخ نویسان بود. وی در سال 1143 هَ . ق . در شهرذیبین از شهرهای یمن متولد شد و به حصن کوکبان منتقل گشت و آنگاه به دیگر شهرهای یمن نیز سفر کرد و به حج رفت و سرانجام به صنعاء آمد و د...
-
جستوجو در متن
-
حنشان
لغتنامه دهخدا
حنشان . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَنَش . (اقرب الموارد). رجوع به حنش شود.
-
علی ذیبینی
لغتنامه دهخدا
علی ذیبینی . [ ع َ ی ِ ذَ ب َ ] (اِخ ) ابن قاسم حنش ذیبینی صنعانی . رجوع به علی حنش شود.
-
علی صنعانی
لغتنامه دهخدا
علی صنعانی . [ ع َ ی ِ ص َ ] (اِخ ) ابن قاسم حنش ذیبینی صنعانی . رجوع به علی حنش شود.
-
فارس
لغتنامه دهخدا
فارس . [ رِ ] (اِخ ) حطاب بن حنش فارس . رجوع به حطاب بن حنش شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن قاسم حنش ذیبینی صنعانی . رجوع به علی حنش شود.
-
حطاب
لغتنامه دهخدا
حطاب . [ ح َطْ طا ](اِخ ) ابن حَنَش . نام سواری مشهور. (منتهی الارب ).
-
ابوهبیرة
لغتنامه دهخدا
ابوهبیرة. [ اَ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ضبی . محدث است و حنش بن الحارث از وی روایت کند.
-
ابومعتمر
لغتنامه دهخدا
ابومعتمر. [ اَ م ُ ت َ م ِ ] (اِخ ) حنش بن ربیعة المعتمر الکنانی . تابعی است و از علی علیه السلام روایت کند.
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنش بن معلی یا بشربن عمر یا بشربن معلی . رجوع به بشربن معلی شود.
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن حنش عبدی جارود. رجوع به بشربن جارود و اعلام زرکلی ج 1 شود.