کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حمله سر درد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حملة
لغتنامه دهخدا
حملة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) آهنگ بر دشمن در جنگ . (منتهی الارب ). صولت : بهر حمله ای قارن رزم سازبیفکند صد گرد گردن فراز.فردوسی .بیک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد. فردوسی .- حمله آوردن ؛ حمله بردن :یکی حمله آورد کافور سخت بر آن بارورخس...
-
حملة
لغتنامه دهخدا
حملة. [ ح ِم ْ / ح ُ ل َ ] (ع مص ) نقل کردن و رفتن از جایی بجایی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
پیل حمله
لغتنامه دهخدا
پیل حمله . [ ح َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دمان چون فیل . که چون پیل دمد و حمله برد: صیادی سگی معلم داشت ، ازین پهن بری ... پیل حمله ای . (سندبادنامه ص 200).
-
فیل حمله
لغتنامه دهخدا
فیل حمله . [ ح َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پیل حمله . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چون پیل دمد و سخت حمله کند.
-
جستوجو در متن
-
شبخون زدن
لغتنامه دهخدا
شبخون زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به شب تاختن . شب هنگام حمله کردن . شبیخون زدن : القصه ز شبخون زدن کیر کسان باکون فراخ تنگدل بنشستی . ملا ابوالبرکات .شب چو دل سر میکند حرفی ز درد هجر دوست گریه شبخون میزند افسانه در خون میرود. ملا ابوالبرکات .بر س...
-
دمش
لغتنامه دهخدا
دمش . [ دَ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دمیدن . تنفس . (ناظم الاطباء) : دم مانند او را [ اژدهای موسی را ] آوازی بود از دهن و دمشی از بینی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 441).به بوی جود وی آیند سایلان به جنابش بلی که مشک به خود ره نماید از دمش ند. ابن یمی...
-
زامور
لغتنامه دهخدا
زامور. (اِ) نوعی ماهی است . مؤلف نزهت نامه ٔ علائی آرد: آن را زامور و زامار خوانند و صیاد آن را سخت مبارک دارد و بدیدارش ملاح فال گیرد... و باشد که ماهی بزرگ بیاید تا کشتی بشکند و مردم بخورد. این زامور در گوش او شود و همی جمبد تا آن ماهی بزرگ از درد...
-
نکبا
لغتنامه دهخدا
نکبا. [ ن َ ] (از ع ، اِ) بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال ، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکور...
-
پیران
لغتنامه دهخدا
پیران . (اِخ ) پهلوانی مشهور از توران و سرلشکر افراسیاب فرزند ویسه . (برهان ) (جهانگیری ). نام سپه سالار افراسیاب . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از قهرمانان افراسیاب پادشاه مشهور توران است . در جنگهائی که بر اثرقتل سیاوش میان ایران و توران بوقوع ...
-
شبیخون
لغتنامه دهخدا
شبیخون . [ ش َ ] (اِ مرکب ) تاختن به شب هنگام بر دشمن . حمله کردن بر دشمن در شب . در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است . (فرهنگ نظام ). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. (برهان ). کل...
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (معرب ، اِ) (معرب از خسک فارسی ).بستیناج . خسک . خارخسک . (بحرالجواهر). خار مغیلان . (صراح ). ضرس العجوز. شکوهه . (حبیش تفلیسی ). خنجک . خار. شکوهج . مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج . شکوهنج . هروا. خار سه گوشه . (مهذب الاسماء)....
-
آزادمرد
لغتنامه دهخدا
آزادمرد. [م َ ] (ص مرکب ) آزاده . حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل . نجیب . صاحب نسب بلند. شریف . کریم . نبیل : همه پهلوانان آزادمردبر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی .بیامد سبک مرد افسون پژوه ...بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی .پدرْت آن جهاندار آزادمردشنید...
-
خستن
لغتنامه دهخدا
خستن . [ خ َ ت َ ] (مص ) مجروح کردن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). مجروح ساختن . ریش کردن . زخمی کردن . خراشیدن که موجب مجروح کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر علم را نیستی فضل پربسختی بخستی خردمند...
-
ناورد
لغتنامه دهخدا
ناورد. [ وَ ] (اِ) نورد. نبرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جنگ . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ) (اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). جدال . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ن...