کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلوا خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلوا خوردن
لغتنامه دهخدا
حلوا خوردن . [ ح َ خوَرْ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) شیرینی خوردن : چه خوش بود دو دلارام دست در گردن بهم نشستن و حلوای آشتی خوردن . سعدی .چو حلوا خورد سرکه از دست شوی نه حلوا خورد سرکه اندوده روی .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
گل حلوا
لغتنامه دهخدا
گل حلوا. [ گ ُ ل ِ ح َل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است زردرنگ صحرایی . مزه ٔ شیرین دارد و آنرا داخل حلوا سازند. (آنندراج ) : خونبار شد ز لعل تو چشم پرآب مارنگین شده ست از گل حلوا شراب ما. محسن تأثیر (از آنندراج ).پیش کسی که دیده به خال لب تو د...
-
قدرت حلوا
لغتنامه دهخدا
قدرت حلوا. [ ق ُ رَ ح َ ] (اِ مرکب ) مراد از من ّ که بر بنی اسرائیل نازل شده بود. (آنندراج ).
-
کاغذ حلوا
لغتنامه دهخدا
کاغذ حلوا. [ غ َ ذِ ح َل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که حلوا در آن پیچند. و بخاطر شیرینی اکتسابی مشبه به واقع شود. که از حلوا کسب شیرینی کند : نسخه ٔ صورت شیرین که شکرآشوب است پیش حلوای لبت کاغذ حلوا گردد. سالک یزدی (از آنندراج ).لعل شکربار او...
-
ارده حلوا
لغتنامه دهخدا
ارده حلوا. [ اَ دَ / دِ ح َل ْ ] (اِ مرکب ) رهشه . رهشی . حلواارده . رجوع به ارده شود.
-
جستوجو در متن
-
شیرینی خوردن
لغتنامه دهخدا
شیرینی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شیرینی و حلوا. || رسم نامزدی کردن عروسی را برای دامادی . احتفالی برای نامزدی عروسی به دامادی پیش از احتفال عقد نکاح . در مجلس جشنی زنی رانامزد مردی کردن . منعقد ساختن مجلس شیرینی خوران عروس از خویشا...
-
حلواخور
لغتنامه دهخدا
حلواخور. [ ح َ خوَرْ / خ ُ ] (نف مرکب ) آنکه حلوای مردگان خورد. مرده خور. هر یک از مردمی که همواره در ختم ها و عزاها حاضر شوند برای خوردن حلوا و جز آن . || مجازاً، وارث . و این لفظ را از روی کراهت و نفرت گویند.
-
تنقل
لغتنامه دهخدا
تنقل . [ت َ ن َق ْ ق ُ ] (ع مص ) از جای به جای شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بسیار برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار نقل و تحویل گردیدن . (ناظم الاطباء). تحول از مکانی به مکانی دیگر، و قیل اکثر الانتقال . (ازاقرب الموارد). || چیزی را ن...
-
تب زده
لغتنامه دهخدا
تب زده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ج ، تب زدگان . تب دار. (آنندراج ). کسی که مبتلا به تب باشد. (ناظم الاطباء). نزیف . موعوک . مورود. (منتهی الارب ) : شفای تب زدگان بود شربتش گوئی که بود شربتش از سلسبیل و از تسنیم . سوزنی .سیزده روز مه چارده شب ...
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ ] (اِ) رزق و روزی و روزینه . (ناظم الاطباء). روزی . رزق . (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ) (از فرهنگ اوبهی ). نعمت و روزی را گویند. (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ورق 27). نعمت . (لغت فرس اسدی ) : چون تو کریمان که تماشاگ...
-
سوهان
لغتنامه دهخدا
سوهان . (اِ) مخفف آن سوهَن . سان ساو. در اراک (سلطان آباد) «سن » مکی نژاد، طبری «سو» ، مازندرانی کنونی «سهن » . آلتی فولادی و آجیده که در ساییدن و صیقل کردن فلز و چوب بکار رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوب سای . سفن . (مهذب الاسماء). مبرد. (ت...
-
نیشتر
لغتنامه دهخدا
نیشتر. [ ت َ ] (اِ) مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است . (فرهنگ خطی ). نیسو. نی...
-
شیرین شدن
لغتنامه دهخدا
شیرین شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طعم و مزه ٔ خوش و مطبوع یافتن . خوشمزه و شهدآگین شدن . دارای شهد و حلو گردیدن . حلاوت . (یادداشت مؤلف ). احلیلاء. حلاوة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). ملاحة. ملوحة. (تاج المصادر بیهقی ) : وآن چیز خوش...