کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلاوة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلاوة
لغتنامه دهخدا
حلاوة. [ ح َ وَ ] (ع اِمص ) شیرینی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || (ع ص )ارض حلاوه ؛ زمین که تره های درشت و سطبر رویاند. || (اِ) حلاوة القفا؛ وسط قفا. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
حلاوت
لغتنامه دهخدا
حلاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن . شیرین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندرسخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی .بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز. سوزنی .اگر حلاوت مستی بدانی...
-
جستوجو در متن
-
فالج
لغتنامه دهخدا
فالج . [ ل ِ ] (اِخ ) نام مردی است ، و آن فالج بن حلاوه ٔ اشجعی است . (از منتهی الارب ).
-
تحالی
لغتنامه دهخدا
تحالی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ح ل و») شگفتی و زیبی نمودن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تحالی تحالیاً؛ اظهر حلاوةً و عجباً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تحالت المراءة؛ اذا اظهرت حلاوةً و عجباً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
متحالی
لغتنامه دهخدا
متحالی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) شگفتی و زیبائی نماینده . یقال : تحالت المراءة اذا ظهرته حلاوة و عجباً. (آنندراج ) (ازفرهنگ جانسون ). و رجوع به تحالی و ماده ٔ بعد شود.
-
علی حلاء
لغتنامه دهخدا
علی حلاء. [ ع َی ِ ح َل ْ لا ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن وصیف قاینی ، مکنّی به ابوالحسین و مشهور به حلاء. وی از رؤسای فرقه ٔ امامیه بود و از مبرد روایت کرد. نسبت او به «حلاوة» است یعنی ساختن و فروش حلوا. (از تاج العروس : «ح ل و».
-
حسین سعدی
لغتنامه دهخدا
حسین سعدی . [ ح ُ س َن ِ س َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ سعد مکنی به ابوعبداﷲ سعدی شیعی امامی . او راست : اکمال الاسلام . بناء الاسلام . حرمة الاسلام . دعائم الاسلام . سهام الاسلام . فضل الاسلام . نوادرالاسلام . الایمان ، دعائم الایمان ، حقیقة الایمان ، حلاو...
-
لمص
لغتنامه دهخدا
لمص . [ ل َ ] (ع اِ)فالوده . || فالوده مانند بی شیرینی که کودکان با دوشاب خورند. (منتهی الارب ). شی ٔ مثل الفالوذج لا حلاوة له یؤکل مع الدبسر. (بحر الجواهر). ظاهراً آرد سرخ کرده ٔ با روغن باشد که شیرینی آن را شیره کنندگاه خوردن : و لعلک امرت خادمک ا...
-
ذوالمناقب
لغتنامه دهخدا
ذوالمناقب . [ ذُل ْ م َ ق ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیو الاخسیکتی . و یاقوت بجای اخسیکتی اخسیکاتی و بدل ذوالمناقب ابن ابی المناقب آورده است و گوید: کنیت او ابوالوفاء و معروف به ابن ابی المناقب است . وی امام در لغت و ادیبی فاضل و ...
-
ارض
لغتنامه دهخدا
ارض . [ اَ ] (ع اِ) زمین . (منتهی الأرب ). زمی . غبرا. ام ّآدم . ام صبّار. ام عبید. ام کفاة. ابن حلاوة. || خاک . وآن مؤنث و اسم جنس است . (منتهی الأرب ). ج ، ارضون ، ارضین ، ارضات ، اُروض ، اراض ، اراضی . (مهذب الاسماء). و بعضی ارض را جمع بدون واح...
-
حلاوت
لغتنامه دهخدا
حلاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن . شیرین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندرسخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی .بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز. سوزنی .اگر حلاوت مستی بدانی...
-
شیرین شدن
لغتنامه دهخدا
شیرین شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طعم و مزه ٔ خوش و مطبوع یافتن . خوشمزه و شهدآگین شدن . دارای شهد و حلو گردیدن . حلاوت . (یادداشت مؤلف ). احلیلاء. حلاوة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). ملاحة. ملوحة. (تاج المصادر بیهقی ) : وآن چیز خوش...
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و جدا کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره . || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت ....