کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلال شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نمک حلال
لغتنامه دهخدا
نمک حلال . [ ن َ م َ ح َ ] (ص مرکب ) مقابل نمک حرام . (از آنندراج ). صادق . امین . باوفا. راست . درست . باصداقت . (ناظم الاطباء). نمک به حلال . شاکر. حق شناس : ندیده ای ز حریفان بزم کس واله نمک حلال تری از شراب انگوری .واله (از آنندراج ).
-
جفت حلال
لغتنامه دهخدا
جفت حلال . [ ج ُ ت ِ ح َ ] (اِ مرکب ) رجوع به جفت شود.
-
حلال بائی
لغتنامه دهخدا
حلال بائی . [ ح َ ] (حامص مرکب )حلال بائی طلبیدن . از حلال با، مخفف حلال باد و حلال باشد و یاء نسبت که چون آخر کلمه الف است یعنی آخر حلال بابجا «ی »، «ئی » آورده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
حلال زادگی
لغتنامه دهخدا
حلال زادگی . [ ح َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حلال زاده بودن . پاکی نسل . پاکی نسب . || درست کرداری . راست کرداری . بی مکر و حیله بودن : کاین جامه حلالی است درپوش با من بحلال زادگی کوش .نظامی .
-
حلال زاده
لغتنامه دهخدا
حلال زاده . [ ح َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد : حلال زاده ٔ صورت چه سود زآنکه فعالش در آزمایش معنی باصل باز بخواند. خاقانی .کای پاک دل حلال زاده بردار که هستم اوفتاده . نظامی .صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده . ...
-
سیم حلال
لغتنامه دهخدا
سیم حلال . [ م ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم خالص . (آنندراج ) : بتن بگونه ٔ سیمند پشت و بال سفیددر آن نشانده تنک پاره های سیم حلال . فرخی .باد بر باغ همی عرضه کند زر عیارابر بر کوه همی توده کند سیم حلال . فرخی .رجوع به سیم شود.
-
نان حلال
لغتنامه دهخدا
نان حلال . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) قوتی که به کسب و زراعت به دست آورند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). نانی که از ممر مشروع به دست آید. قوت و معاشی که از طریق کسب حلال و مشروع تحصیل شود. || طاعت و عبادت . زهد و تقوی . (از ناظم الاط...
-
خون حلال
لغتنامه دهخدا
خون حلال . [ ح َ ] (ص مرکب ) خون مباح . (آنندراج ). آنکه ریختن خون او جایز است .
-
جستوجو در متن
-
طیبة
لغتنامه دهخدا
طیبة. [ ب َ ] (ع ص ) حلال . || روا. || شراب صافی و خالص آن . (منتهی الارب ). || (مص ) حلال شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خوش شدن . || خوش بوی شدن . || پاکیزه شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حرام گشتن
لغتنامه دهخدا
حرام گشتن . [ ح َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) حرام شدن . رجوع به حرام شدن شود : ای روزگار چون که نویدت حلال گشت ما را و گشت مال حلالت همی حرام ؟ناصرخسرو.
-
تطیاب
لغتنامه دهخدا
تطیاب . [ ت َ ] (ع مص ) خوش شدن و خوشبوی شدن و پاکیزه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خوشمزه و پاک و پاکیزه گردیدن و حلال شدن . || گیاه ناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خوش کردن و پاک و پاکیزه ساختن نفس و جز آن را. (ا...
-
حرام شدن
لغتنامه دهخدا
حرام شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلف شدن . از حیز انتفاع افتادن . نفله شدن . بی فایده شدن . بی نتیجه از میان رفتن . || ممنوع و محظور شدن . محرم شدن . محرم گردیدن . حرمت : برامش بباش و بشادی خرام می و جام با ما چرا شد حرام . فردوسی .بر من اگر حرام...
-
احلال
لغتنامه دهخدا
احلال . [ اِ ] (ع مص ) احلال بمکانی ؛ فرود آوردن در جائی . (منتهی الارب ) (زوزنی ). || احلال از احرام ؛ بیرون آمدن از احرام . مقابل احرام (در حج ّ) . (زوزنی ) (منتهی الارب ). || حلال گردانیدن . (منتهی الارب ).حلال کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || وا...
-
روا شدن
لغتنامه دهخدا
روا شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برآمدن . مَقْضی ّ شدن . برآورده شدن . نُجْح . نَجاح . (دهار). رجوع به روا و روا گشتن و روا کردن شود : صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که از وی روا شدم . ناصرخسرو.خاقانی عیدآمد ز خاقان بیمن خودهر کار کز خدای...