کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقیقت گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حقیقت قاصره
لغتنامه دهخدا
حقیقت قاصره . [ ح َ قی ق َ ت ِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح اصول و ادب ) و آن نزد اهل عربیت استعمال لفظ است در جزء معنی آن ، چنانکه در تجرید آمده است .
-
حقیقت بین
لغتنامه دهخدا
حقیقت بین . [ ح َ قی ق َ ] (نف مرکب ) آنکه بحقایق امور بیناست : سخنی بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنوای که منظور بزرگان حقیقت بینی .حافظ.
-
حقیقت جو
لغتنامه دهخدا
حقیقت جو. [ ح َ قی ق َ ] (نف مرکب ) حقیقت جوی . جویای حقیقت . طالب حقیقت .
-
حقیقت جویی
لغتنامه دهخدا
حقیقت جویی . [ ح َقی ق َ ] (حامص مرکب ) چگونگی حقیقت جوی . حقیقت طلبی .
-
حقیقت شناس
لغتنامه دهخدا
حقیقت شناس . [ ح َ قی ق َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه معرفت بحقایق دارد : ندارم ز دینار خسرو سپاس که او نیست شاه حقیقت شناس .فردوسی .حکایت کنند از بزرگان دین حقیقت شناسان عین الیقین . سعدی .توان گفتن این با حقیقت شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس .سعدی .
-
حقیقت طلب
لغتنامه دهخدا
حقیقت طلب . [ ح َ قی ق َ طَ ل َ ] (نف مرکب ) حقیقت جوی . طالب حقیقت . جوینده ٔ حقیقت .
-
حقیقت طلبی
لغتنامه دهخدا
حقیقت طلبی . [ ح َ قی ق َ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) فعل ِ طلبیدن حقیقت . حقیقت جوئی .
-
پختگان حقیقت
لغتنامه دهخدا
پختگان حقیقت . [ پ ُ ت َ ن ِ ح َ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانایان اسرار. واصلان حق . (تتمه ٔ برهان ).
-
بی حقیقت
لغتنامه دهخدا
بی حقیقت . [ ح َ قی ق َ ] (ص مرکب ) ناراست و ناخالص . (آنندراج ). || بی وفا. || ناسپاس . || نمک بحرام . || بطور نادرستی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
صایر
لغتنامه دهخدا
صایر. [ ی ِ ] در یک نسخه ٔ خطی از مهذب الاسماء بانکوی معنی شده و در دو نسخه ٔ خطی دیگر از همین کتاب پای گو ترجمه شده است و حقیقت معلوم نشد.
-
سر و سامان
لغتنامه دهخدا
سر و سامان . [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اسباب و لوازم : سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603).چو بارنامه ٔ سامانیان همی نخرندغلط شده سر و سامان و راه و رفتارم . سوزنی (دیوان ، نسخه ٔ خطی مؤلف ص 148). || چاره . درمان : ...
-
بالا دادن
لغتنامه دهخدا
بالا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن . متصاعد ساختن : به رای پاک هنر را همی دهد یاری برسم خوب خرد را همی دهد بالا. امیر معزی (از آنندراج ).سدره در پستی است از بالای اوواعظش بی وجه بالا می دهد. ظهوری (ا...
-
راستین
لغتنامه دهخدا
راستین . (ص نسبی ) مقابل کج . مقابل خم . (آنندراج ). مستقیم . راست : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو.در هر قدم که می نهد آن سرو راستین حیف است اگر بدیده نروبند راه را. سعدی . || واقعی . حقیقی : ای شهریار راستین ای پادشاه د...
-
بلال
لغتنامه دهخدا
بلال . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن رباح حبشی ، مکنی به ابوعبداﷲ بود و مادر وی حمامة نام داشت . مؤذن وخزانه دار بیت المال رسول خداوند (ص ) بود. وی ازمولدین و عربهای غیرخالص «سراة» به شمار می رفت و از سابقان و پیشی گیرندگان در اسلام ، و در حدیث آمده است : «بلا...