کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ] (ع مص ) تطفل .
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ](اِخ ) نام شهری باستانی برابر تکریت میان موصل و فرات . ابنیه ٔ آن از سنگ تراشیده و گویند بدانجا شصت برج بزرگ بوده است و میان هر برج با برجی دیگر نه برج کوچک و در مقابل هر برج قصری و حمامی و به رود ثرثارآبیاری می شده است و آن نهری عظیم است...
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض َ ] (اِخ ) مخفف حضرموت است . (غیاث از شرح خاقانی ) (آنندراج ).
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ) نزدیک . || درگاه . || حضور. || شهر. حضارة. مقابل بدو. || خانه حضور. خانه باشی . مقابل سفر.(آنندراج ). آرام . مقام . مقابل سفر راه : تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم . فرخی .کوه از تو عجب دارد...
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع فعل ) (ما...) رجوع به ماحضر شود.
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) آنکه هنگام طعام مردم جوید تا بر آن حاضر شود. || مردی که سفر را صالح نباشد. || مرد شهری . (منتهی الارب ).
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد صاحب بیان و فقه . (آنندراج ). || جوینده ٔ هنگام طعام مردم تا حاضر شود.
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ).
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر.
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گوید لخم همان ضفدع است . و ابوالعباس عمانی گوید: لخم بفارسی فیشواذ است که موذی نباشد وموذی آ...
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث ) (منتهی الارب ). دید. دید زدن . تقدیر غلات در زرع . برآورد. برآورد کردن . اندازه کردن . (منتهی الارب ). دید ...
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ح َ ] (اِخ ) کوه یا وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
حظار
لغتنامه دهخدا
حظار. [ ح َ ] (ع مص ) حجر. (تاج المصادر بیهقی ). منع. بازداشت . بازداشتن . حَظر. (منتهی الارب ).
-
حظرة
لغتنامه دهخدا
حظرة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) بازداشتن . منع. حجر. حظارة. رجوع به حظر شود.
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (ع مص ) منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت . || ناروا شدن . (زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.