کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حشی
لغتنامه دهخدا
حشی . [ ح َ شا ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینة. (معجم البلدان ).
-
حشی
لغتنامه دهخدا
حشی . [ ح َ شا ] (ع اِ) آنچه درون شکم باشد از جگر و سپرز و شکنبه و مانند آن یا آنچه مابین استخوان پهلو و سرین است یا مابین ظاهر شکم و کنار و میان مردم ج ، احشاء. || تاسه ، دمه . || کرانه . کنار. ناحیة: انا فی حشاه .
-
حشی
لغتنامه دهخدا
حشی . [ ح َ شا ] (ع مص ) تاسه برافتادن کسی را. دمه افتادن کسی را. (منتهی الارب ). به نفس نفس افتادن . تنگ شدن نفس و پیاپی شدن آن بعلت دویدن بسیاریا حمل باری گران و امثال آن . || چسبیدن به اندرون خیک چیزی چون پوست که بوی آن زائل نشود.
-
حشی
لغتنامه دهخدا
حشی . [ ح َ شی ی ] (ع اِ) گیاهی که بیخ آن پوسیده و بوی گرفته باشد. یا گیاه خشک .
-
واژههای همآوا
-
هشی
لغتنامه دهخدا
هشی . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورش رستم از بخش شاهرود شهرستان هروآباددارای 315 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َ شِن ْ ] (ع ص ) نعت از حشی . تاسه برافتاده . ج ، حشیان .
-
حشیاء
لغتنامه دهخدا
حشیاء. [ ح َش ْ ] (ع ص ) تأنیث حشیان . || نعت مؤنث از حشی . تاسه برافتاده .
-
حشیان
لغتنامه دهخدا
حشیان . [ ح َش ْ ] (ع ص ) نعت مذکر از حشی . تاسه برافتاده . (منتهی الارب ) دمه گرفته . (مهذب الاسماء).
-
حشیة
لغتنامه دهخدا
حشیة. [ ح َ شی ی َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از حشی . تاسه برافتاده . حشیاء.
-
کرحشی
لغتنامه دهخدا
کرحشی . [ ک ُ ح َ ] (اِ مرکب ) در خراسان کره ٔ شتر را گویند. شاید حشی از کلمه ٔ حاشیه و حشو عربی که هردو بمعنی شتر کره است گرفته شده و کلمه ٔ کره را در اوّل آن برای تفسیر افزوده اند. (یادداشت لغتنامه ).
-
تاسه
لغتنامه دهخدا
تاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: گورانی «تاسه » ا...
-
حاشا
لغتنامه دهخدا
حاشا. (ع ق ) حاش َ. حشی . کلمه ای است که افاده ٔ تنزیه و برأت کند، و آن را در مقام انکار نیز استعمال کنند. صاحب غنیة الطالب گوید: کلمة للتنزیه نحو حاشاللّه ، ای تذکر لتنزیه المولی تعالی ابتداء وتنزیه من یراد تنزیهه بعد ذلک و ذلک انهم اذا ارادوا تنزی...