کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حربه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شمخال
لغتنامه دهخدا
شمخال . [ ش َ ] (اِ) قسمی تفنگ زمخت و سنگین ابتدایی قدیمی نظیر خاندار. (یادداشت مؤلف ). حربه ٔ آتشی سرپر که سربازان قدیم به کار می بردند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دیلمی کله
لغتنامه دهخدا
دیلمی کله . [ دَ ل َ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) دیلم کله . با کلاه دیلمی . که کلاهی چون دیلمیان دارد : حربه ٔ شام دیلمی کله راروشنی در سنان نبایستی . مجیر بیلقانی .رجوع به دیلم کله شود.
-
روز رستخیز
لغتنامه دهخدا
روز رستخیز. [ زِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (ناظم الاطباء). رجوع به روز رستاخیز و رستاخیز شود : حربه را چون بحرب تیز کندروز را روز رستخیز کند.نظامی .
-
صید زدن
لغتنامه دهخدا
صید زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن صید. شکار کردن . صید را به تیر یا حربه ٔ دیگر از پا درآوردن : آن کمان ابرو که تیر غمزه اش هر زمانی صید دیگر می زند.سعدی .
-
خدبة
لغتنامه دهخدا
خدبة. [ خ َ دِ ب َ ] (ع ص ) حربه ٔ بسیار بران که زخم را فراخ کند. || زن احمق . || زن دراز. || زن شتابکار. || زن خودسر و خودرأی . (از منتهی الارب ).
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
پیشدار
لغتنامه دهخدا
پیشدار. (نف مرکب ) دارای پیش . || دارای ضمه . || ماما. قابله . (زمخشری ). مام ناف . پیش نشین . || (اِ مرکب ) حربه ای باشد بسیار بزرگ که از آهن و فولاد سازند و بر آن حلقه های چهار گوشه هم از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز کُشند. (برهان ). نیزه ٔ د...
-
بارتلمی
لغتنامه دهخدا
بارتلمی . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) پیر. نام راهبی متعصب از مردم مار. در سال 1096 م . به معیت اهل صلیب به محاصره ٔ انطاکیه رفت و مدعی بود که حربه ای که حضرت عیسی علیه السلام را بدان کشته اند نزد وی موجود است و با این حربه مسلمانان را مغلوب خواهد ساخت اما اد...
-
خدباء
لغتنامه دهخدا
خدباء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اخدب است و بمعانی زیر آمده : زن احمق . || زن دراز. || شتابکار. || خودسر و خودرأی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نعت است سلاحی را که جای ریش آن وسیع است . (از متن اللغة).- حربة خدباء ؛ حربه ٔ بسیاربران که زخم را فراخ کند....
-
ال
لغتنامه دهخدا
ال . [ اَل ل ] (ع اِ) ج ِ اَلَّة. نیزه ٔ کوچک . (منتهی الارب ). رجوع به الة شود. || ناله ٔ با دعا و زاری . (منتهی الارب ). || (مص ) نالیدن بیمار. (تاج المصادربیهقی ) (مصادر زوزنی ). || دویدن . شتافتن .(منتهی الارب ). شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). بش...
-
پای پیل
لغتنامه دهخدا
پای پیل . (اِ مرکب ) نوعی از قدح و پیاله ٔ شرابخوری . (برهان ). نوعی پیاله . صراحی بزرگ دراز که بصورت پای فیل سازند. (رشیدی ). پیلپا. گاوزر : تا بپای پیل می بر کعبه ٔ عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیل بان افشانده اند. خاقانی . || حربه ای به شکل پای...
-
گشته سر
لغتنامه دهخدا
گشته سر. [ گ َ ت َ / ت ِ س َ ] (ص مرکب ) قلب سرگشته . (آنندراج ). سرگردان : گرچه بسوزد دل حربه ز تاب کی دهدش چشمه ٔ خورشید آب لیک چو خورشیدبود جلوه گرذره بناچار شود گشته سر.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
واحزنا
لغتنامه دهخدا
واحزنا. [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آورند. افسوس . واحزن . والهفا. وااسفا : واحزنا گفته ام به شاهد حربادی گله ٔ حربه ٔ جفای صفاهان .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 357 س 7).
-
چارپهلو
لغتنامه دهخدا
چارپهلو. [ پ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از زنجیر نفیس . (آنندراج ). || قسمی از زنجیر گرانبها. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) هر چیز که دارای چهار دم و چهار لبه باشد. (ناظم الاطباء) : به میدان درآمد چو عفریت مست یکی حربه ٔ چارپهلو بدست . نظامی .|| کنایه از تنو...
-
بزغه
لغتنامه دهخدا
بزغه . [ ب ُ غ َ / غ ِ ] (اِ) دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و آنرا تب...