کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حذف شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حذف شدن
لغتنامه دهخدا
حذف شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سقوط کردن . افتادن . افکنده شدن . انداخته شدن .
-
حذف کردن
لغتنامه دهخدا
حذف کردن . [ ح َک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . انداختن . اسقاط. بینداختن . بیفکندن . ساقط کردن .
-
حذف مقابلی
لغتنامه دهخدا
حذف مقابلی . [ ح َ ف ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) احتباک . نوعی حذف در اصطلاح نحویان است . رجوع به احتباک شود.
-
بنات حذف
لغتنامه دهخدا
بنات حذف . [ ب َ ت ُ ح َ ذَ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از گوسفندان حجاز که سیاه و کوچک اند. (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
حذفاء
لغتنامه دهخدا
حذفاء. [ ح َ ] (ع ص ) اذن حذفاء؛ گوشی حذف کرده و انداخته شده . (منتهی الارب ).
-
غرنیچی
لغتنامه دهخدا
غرنیچی . [ غ َ ] (اِ) سرما و زمستان سخت . (برهان قاطع) (اقرب الموارد) (انجمن آرا). به حذف نون نیز دیده شده است . (آنندراج ) (انجمن آرا). سرمای سخت و زمستان و غرنچی به حذف تحتانی مخفف آن است .
-
افگنده
لغتنامه دهخدا
افگنده . [ اَ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) افکنده . همان افکنده بمعنی انداخته شده و ساقط شده و پرت شده ، گسترده ، حذف شده ، از شمار خارج گشته است . رجوع به افکنده شود : ز کشته نبد جای گشتن بجنگ ز برف و ز افگنده شد جای تنگ . فردوسی .یکی رزمشان کرده شد همگروه...
-
جنن
لغتنامه دهخدا
جنن . [ ج ُ ن ُ ] (ع اِمص ) دیوانگی . اصل آن جنون بوده و واو آن برای تخفیف حذف شده است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دیوانگی و جنون . (ناظم الاطباء).
-
منقوض
لغتنامه دهخدا
منقوض . [ م َ ] (ع ص ) بنا و تاب رسن و جز آن باز کرده . (آنندراج ). تاب بازکرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خراب و ویران کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکسته . بشکسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). || (اصطل...
-
ماد
لغتنامه دهخدا
ماد. (اِ) مخفف مادر است که عربان والده و ام گویند. (برهان ). مخفف مادر است که «راء» حذف شده و گاه دال را حذف کنند ومار گویند یعنی مادر. (انجمن آرا) (آنندراج ). مادر. (از ناظم الاطباء). مادر.مادندر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مادر شود.
-
رسدق
لغتنامه دهخدا
رسدق . [ رُ دَ ] (معرب ، اِ) با حذف الف به معنی اول ِ «رسداق » استعمال شده است . (از شعوری ج 2 ورق 24). رجوع به رسداق شود.
-
اسبذین
لغتنامه دهخدا
اسبذین . [ اَ ب َ ] (اِخ ) نسبت ملوک عمان بحرین است . فارسی معرب و معنی آن پرستندگان اسب باشد. (تاج العروس نقل از رشاطی ). رشاطی گمان برده که کلمه از اسب و دین مرکب است و این معنی را بکلمه داده است و من گمان می کنم اصل آن اسب بَد و بصورت جمع عربی اسب...
-
علام
لغتنامه دهخدا
علام . [ ع َ م َ ] (ع حرف جر + اسم ) مرکب از «علی » حرف جر، و «ما»ی استفهامی ، الف «ما» بواسطه ٔ داخل شدن حرف جر بر آن ، حذف شده است . (اقرب الموارد). مخفف «علی ما»، یعنی بر چه و بر کدام . (ناظم الاطباء).
-
تراض
لغتنامه دهخدا
تراض . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راضی شدن ، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، خشنودی و رضامندی . (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود.