کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حدی
لغتنامه دهخدا
حدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
-
حدی
لغتنامه دهخدا
حدی . [ ح ُ دَی ی ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). یکی از اعلام مردان عرب .
-
حدی
لغتنامه دهخدا
حدی . [ ح ُ دا ] (ع اِ) سرودی که شتربانان عرب سرایند شتران را تا تیز روند : نبینی شتر بر حدای عرب که چونش برقص اندر آرد طرب . سعدی (بوستان ).منزل سلمی که بادش هردم از ما صد سلام پر حدای ساربانان بینی و بانگ جرس .حافظ.
-
حدی
لغتنامه دهخدا
حدی . [ ح ُ دا ] (ع مص ) راندن شتر به نغمه . حداء.
-
واژههای همآوا
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی ٔ. [ هََ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). هدء [ هََ / هَُ دْ ءْ ]، هداءة. رجوع به این مدخل ها شود.
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََ ] (ع اِ) سیرت . (منتهی الارب ).
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََ دْی ْ ] (اِ) به معنی دیمه باشد و آن زراعتی است که از آب باران حاصل میشود. (برهان ).
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََ دی ی ] (ع ص ) بندی . (منتهی الارب ). اسیر. (اقرب الموارد). || محترم . (منتهی الارب ). مردم محترم . و اصمعی گوید: مردی که او را حرمتی چون حرمت هدی باشد. (اقرب الموارد). || ارجمند از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) عروس . (منتهی الارب ) (...
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هََدْی ْ ] (ع اِ) آن چارپای که به مکه برند و ذبح کنند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). آنچه به حرم برده شوداز چارپایان و گویند آنچه برای قربان کردن برند. (از اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (منتهی الارب ). در این معنی در عربی به فتح اول ...
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هَُ ] (ع اِمص ) ممال هُدی ̍ به معنی رشاد و هدایت : هر شبی تا روز زین شوق هدی او رفیق راه اعلی میزدی . مولوی .رجوع به هُدی ْ و هدایت و هدایة شود.
-
هدی
لغتنامه دهخدا
هدی . [ هَُ دا ] (ع مص ) راه راست نمودن کسی را. (منتهی الارب ). راه نمودن . (ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل ). اشاره کردن کسی را. (اقرب الموارد). || یافتن راه را. (منتهی الارب ). مقابل ضلالت . (یادداشت به خط مؤلف ) (اقرب الموارد). || (اِ) روزی . (...
-
جستوجو در متن
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) حادی . او و رافع دو حُدی ̍ سرا بودند و برای شتران پیغمبر حُدی ̍ میخواندند. (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
واثکت
لغتنامه دهخدا
واثکت . [ ] (اِخ ) حدی است میان خجند و فرغانه و شهرکی است با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ص 68).