کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ] (اِخ ) بنت خلیل بن حبشیةبن سلول . مادر عبدمناف جد رسول اکرم (ص ). رجوع به مجمل التواریخ ص 227 شود.
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ] (اِخ ) قادین یا حبی خاتون شاعره ٔ ترک از اهل اماسیة. صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید:مشهورترین شاعره ٔ عثمانی است ، حفیده ٔ شیخ یحیی و زوجه ٔ شمسی چلپی و ندیمه ٔ سلطان سلیم خان ثانی بود و نفوذ و اقتداری بزرگ داشت و خانه ٔ او ملجاء و مرجع ارباب...
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح َ بی ی ] (ع ص ) حاب ّ. نعت است از حُبُوّ.
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح َب ْ بی ](ص نسبی ) منسوب به حب .
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ِ بی ی / ح ُ بی ی ] (ع اِ) ابر برهم نشسته یا ابر بلند برآمده مانند کوه نزدیک افق . (منتهی الارب ). ابر که پدید آید چون کوهی پیش از آنکه بپراکند. (مهذب الاسماء).
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن جاریة ثقفی . حلیف بنی زهرة من کلاب . ابن عبدالبر او را در عداد صحابه ٔ پیغمبر شمرده که روز فتح مکه مسلمانی پذیرفت و روز یمامه به قتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی ) (تنقیح المقال ج 1 ص 254). ابن اسحاق و واقدی نیز او را یاد کرده ا...
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُ ب َی ی ] (اِخ ) نام موضعی است به تهامة که بنی اسد و کنانة را بود. مضرس بن ربعی گوید : لعمرک اننی بلوی حبی لارجی عائناً حذراً اروحاًاری طیراً تمر ببین سلمی و قیل النفس الا أن تریحا.(معجم البلدان ).
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُ با / ح ِ با ] (ع اِ) ج ِ حُبُوة و حبة.
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) بنت علقمة خثعمی . آلوسی اورا در شمار یازده زن خثعمی که داستانهائی از شوهر خود نقل کنند آورده است . رجوع به بلوغ الارب ج 2 ص 38.
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) بنت کعب خثعمی . نیز آلوسی او را در عداد یازده زن مذکور در ماده ٔ قبل آورده است .
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) بنت مالک بن عمرو العدوانیة. از زنان صاحب جمال عرب بوده و امثال بسیار از او نقل کنند. از جمله آورده اند که : وقتی مالک بن غسان از جمال او مطلع شد از وی خواستگاری کرد و تعیین کابین را به پدر او واگذاشت . پس چون خواستند حبی را...
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) زنی بود از اهل مدینه که بشبق و گشن خواهی معروف بود، و «أشبق من حبی » از امثال سائره است . میدانی در تحت این عنوان گوید: وقتی که مروان بن حکم والی مدینه بود، پسر حبی که سی یا چهل ساله بود شکایت به نزد مروان برد که مادرم با ...
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ )خثعمی . رجوع به حبی بنت علقمة و حبی بنت کعب شود.
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْبا ] (اِخ ) خواهر میسر. در تحریر طاوس و رجال کشی داستانی از وی آورده اند که در مکه به عبادت مشغول بودو آنجا بماند تا خویشان وی از دوری او به امام صادق (ع ) شکایت بردند و او به حبی دستور داد تا به وطن مراجعت کرد. (تنقیح المقال ج 3 قسم 2 ...
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْبا ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر راعی : ابت آیات حبی ان بینالنا خبراً فابکین الحزینا.(معجم البلدان ).