کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبيبي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ ] (اِخ ) اندلسی . محمدبن سلیمان بن احمدبن حبیب بن عبدالملک بن عمربن ولیدبن عبدالملک بن مروان حبیبی اندلسی . وی از رجال بلد خویش روایت دارد و در همانجا در محرم سال 328 هَ . ق . یا 329 در گذشت . (سمعانی ورق 155).
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ ] (اِخ ) مروزی . ابوبکر عبدالرحمان بن عبداﷲبن محمدبن حبیب بن حماد. وی از محمدبن ابراهیم ابوحمزه ٔ مروزی روایت دارد. و ابومحمد عبداﷲبن احمدبن حمویة هروی از وی روایت کند. دارقطنی گوید:حبیبی عبدالرحمان حسنی مروزی و پسر عم او علی بن محمد دو...
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی دیگر از شاعران عثمانی و ازمردم آیدین است . و وی خطیب قصبه ٔ بارده بود. و اختلالی در عقل وی راه یافت و از آن پس ترک خطابه گفت و باقی عمر را به ولگردی گذرانید. (قاموس اعلام ترکی ).
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ ] (اِخ ) هبةاﷲبن محمدبن الحسن بن احمدبن طلحة. مکنی به ابوالقاسم . ابن ابی غالب حبیبی ، وی از خاندان محدثین بود. از پدر خویش و از ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن طلحةالبغال و از ابوالحسن علی بن محمد العلاف المقری روایت شنیده است . ابوسعد در معجم...
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ ] (اِخ )نام شاعری عثمانی است . وی اصلاً ایرانی و در دوره ٔ سلطان بایزیدخان ثانی به اسلامبول رفته و به زمان یاورسلطان سلیم خان وفات کرده است . او عالم متفننی بوده وسیاحت های بسیار کرده ، و شیوه ٔ ایرانی داشت . اشعار او عاشقانه و صاحب سبک...
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ] (اِخ ) مروزی . ابواحمد علی بن محمدبن عبداﷲبن محمدبن حبیب بن حمادالمروزی الحسنی . وی در مرو بخارا از جماعتی از مروزیان حدیث نقل کرد، مانند عبدالعزیزبن حاتم ، و محمدبن فضل بخاری و جز ایشان . و حفّاظی مانند ابوعبداﷲبن مندة، و ابوعبداﷲ الب...
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح ُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به حُبیب ، بطنی از بنی عامربن لوئی است . (سمعانی ).
-
کلاته حبیبی
لغتنامه دهخدا
کلاته حبیبی . [ ک َ ت ِ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. محلی جلگه و گرم سیر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حبیبی . اوراست : البحر الفیاض فی قول المعربین ضرب فعل ماض .
-
ابوسلامه
لغتنامه دهخدا
ابوسلامه . [ اَ س َ م َ ] (اِخ ) حبیبی . صاحب استیعاب گوید: او ابوسلامه ٔ سلامی است . رجوع به ابوسلامه ٔ سلامی شود.
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) (درب ...) کوچه ای به بغداد بود که به نهر معلی گذرد. چند تن از محدثان به نام حبیبی بدان منسوب اند. (معجم البلدان ).
-
ابوسلامه
لغتنامه دهخدا
ابوسلامه . [ اَ س َ م َ ] (اِخ ) سلامی . نام او خداش . صحابی است و صاحب استیعاب گوید ابوسلامه ٔ حبیبی همین ابوسلامه است . و بعضی کنیت خداش را ابوالنضر گفته اند. و او را حدیثی است از رسول صلوات اﷲ علیه که مردی را درباره ٔ پدر یکبار نصیحت فرمود و در حق...
-
صد
لغتنامه دهخدا
صد. [ ص َدد ] (ع مص ) برگردانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). بگردانیدن . بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ).بگردیدن و بگردانیدن . (مصادر زوزنی ). اعراض کردن . (منتهی الارب ). بازداشتن . منع. صرف . بَثر : خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب گاهیش وصل و...
-
سرآغاز
لغتنامه دهخدا
سرآغاز. [ س َ ] (اِ مرکب ) مقابل سرانجام . چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است . (آنندراج از بهار عجم ) : ای نام تو بهترین سرآغازبی نام تو نامه کی کنم باز. نظامی .چو برقع ز روی سخن برفکندسرآغاز آن از دعا درفکند. نظامی .کف...