کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جگری
لغتنامه دهخدا
جگری . [ ج ِ گ َ ] (ص نسبی ) کنایه از رنگ سیاه که بسرخی زند. (آنندراج ). || کنایت از خونین : نداشتم بتو رنگی جز آنکه در شب وصل ز زهرچشم تو شد طفل اشک من جگری . مخلص کاشی (از آنندراج ).- جگری داغ ؛ نشان و داغی که زایل نشود. (ناظم الاطباء). || خال طبیع...
-
واژههای مشابه
-
عقیق جگری
لغتنامه دهخدا
عقیق جگری . [ ع َ ق ِ ج ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ) نوعی از عقیق قیمتی که به رنگ جگر می باشد. (آنندراج ) : نشان آتش لعل تو میدهد بنظرگران بهاست عقیق سرشک ماجگر است . ارادتخان واضح (از آنندراج ).ز خون دیده ٔ خود خوشدلم که از جگرست عقیق چون جگری باشد از یمن ...
-
بی جگری
لغتنامه دهخدا
بی جگری . [ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) بیمناکی . نقیض بهادری . (آنندراج ) (غیاث ).
-
خسته جگری
لغتنامه دهخدا
خسته جگری . [ خ َ ت َ / ت ِ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) دلتنگی . غمناکی . ناشادی . ملولی . دل ریشی .
-
خون جگری
لغتنامه دهخدا
خون جگری . [ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . ناراحتی . رنج . عذاب . اندوهناکی .
-
جستوجو در متن
-
دست روائی
لغتنامه دهخدا
دست روائی . [ دَ رَ ] (حامص مرکب ) امکان . تمکن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تو بر جگری دست نیالائی و حقاک جز بر جگری نیست مرا دست روائی .خاقانی .
-
جگرکی
لغتنامه دهخدا
جگرکی . [ ج ِ گ َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) جگرک فروش . || دکان جگرفروش . || برنگ جگرک . سرخی بغایت که بیشتر بسیاهی زند. جگری .
-
کپلک
لغتنامه دهخدا
کپلک . [ ک َ پ َ ل َ ] (اِ) مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید . (یادداشت مؤلف ).
-
گرم نفس
لغتنامه دهخدا
گرم نفس . [ گ َ ن َ ف َ] (ص مرکب ) آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج ). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) : در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست .صائب (از آنندراج ).
-
سیقا
لغتنامه دهخدا
سیقا. (اِ) اِوَزّ. خربط. نام قسمی از مرغان آبی . (یادداشت مؤلف ): و به طعم خوشتر جگری که در جهان است جگر سیقا بود.(الابنیه عن حقایق الادویه ). اما بط و سیقا گرم و تر است . (الابینه عن حقایق الادویه ). رجوع به سیکا شود.
-
نازک جگر
لغتنامه دهخدا
نازک جگر. [ زُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) که جگری نازک و آزارپذیر دارد. که نازپرورده و حساس است و زودرنج : نازک جگران باغ رنجورشیرین نمکان تاک مخمور.نظامی .
-
تیزگوئی
لغتنامه دهخدا
تیزگوئی . (حامص مرکب ) بی باکی و گستاخی در گفتار. جسارت و دلیری در گفتن مطلبی . لاف زنی : خاموش دلا ز تیزگوئی می خور جگری به تازه روئی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
وژنگ
لغتنامه دهخدا
وژنگ . [ وُ ژَ ] (اِ) توژی [ توزی ] باشد جگری رنگ که بر پایین تیر یعنی جایی که پیکان را محکم می کنند، بپیچند. (برهان ) (آنندراج ). توز جگری که بالاتر از پیکان بر تیر پیچند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : پی کمان تو را خون دشمن است سریش نی سهام تو را از...