کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جِنْگیْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جنگی
لغتنامه دهخدا
جنگی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جنگ . جنگجو. دلاور. سرباز مبارز. سپاهی . (ناظم الاطباء) : رسیدند بهرام و خسرو بهم دلاوردو جنگی دو شیر دژم . فردوسی .هژبری که سرهای شیران جنگی ببوسید خاک قدم بنده وارش . ناصرخسرو.دو کبک دری دید بر خاره سنگ به آیین کبک...
-
گاو جنگی
لغتنامه دهخدا
گاو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو نر که آن را برای جنگیدن تربیت کنند : کل همچو گاو جنگی هر کس بینه بزنه در شان کل خدا گفت کلا لینبذن .اشعری مازندرانی (در باب پهلوان کچل ).
-
پیش جنگی
لغتنامه دهخدا
پیش جنگی . [ ج َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیش جنگ . عمل پیش جنگ . پیش جنگ بودن .
-
ناو جنگی
لغتنامه دهخدا
ناو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتی جنگی . رجوع به نبردناو شود.
-
خانه جنگی
لغتنامه دهخدا
خانه جنگی . [ ن َ / ن ِ ج َ ] (حامص مرکب ) جنگ و نزاع داخلی . || ستیزه جویی . (ناظم الاطباء).
-
خروس جنگی
لغتنامه دهخدا
خروس جنگی . [ خ ُس ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خروسی که برای جنگ آماده شده است . (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه بی علت با همه کس جنگ کردن خواهد، و بیشتر در موردبچه ها بکار میرود. (یادداشت بخط مؤلف ). پرخاشجو.- مثل خروس جنگی ؛ آنکه برای جنگ با هم...
-
واژههای همآوا
-
جنگی
لغتنامه دهخدا
جنگی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جنگ . جنگجو. دلاور. سرباز مبارز. سپاهی . (ناظم الاطباء) : رسیدند بهرام و خسرو بهم دلاوردو جنگی دو شیر دژم . فردوسی .هژبری که سرهای شیران جنگی ببوسید خاک قدم بنده وارش . ناصرخسرو.دو کبک دری دید بر خاره سنگ به آیین کبک...
-
جستوجو در متن
-
مرغباز
لغتنامه دهخدا
مرغباز. [ م ُ ] (نف مرکب ) آن که خروس جنگی می پروراند. || (اِ مرکب ) خروس جنگی . (ناظم الاطباء).
-
حریب
لغتنامه دهخدا
حریب . [ ح ُ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر حَرْب . جنگی خرد. جنگی کوچک . جنگک .
-
حوزاء
لغتنامه دهخدا
حوزاء. [ ح َ ] (ع اِ) جنگی که لشکر بسیاری برای آن فراهم آید. (اقرب الموارد). جنگی که مردم را فراهم آورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
پارابلوم
لغتنامه دهخدا
پارابلوم . (فرانسوی ، اِ) نوعی اسلحه ٔ جنگی کمری .
-
زرزار
لغتنامه دهخدا
زرزار. [ زِ ](ع اِ) سرهنگ دوم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم اوباشند. ج ، زَرازِرَه . (منتهی الارب ). سرداری که ده هزار مرد جنگی در زیر فرمان او باشد. (ناظم الاطباء).
-
کوژد
لغتنامه دهخدا
کوژد. [ ] (اِخ ) شهری است به اسبزار از خراسان و جایی بانعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی . (حدود العالم ).