کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جُنْب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است که مردم آنجا اکثر خوش طبع و مهمان دوست میباشند و شمشیر رادر آن شهر بسیار خوب میسازند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنیب شود. || کوتاه . (منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || (مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.(از اقرب الموارد). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی . (من...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن ِ ] (ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین . غریب . (از اقرب الموارد): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ جَنْبة. (اقرب الموارد). رجوع به جنبة شود.
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج ُ ن ُ ] (ع ص ) بیگانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غریب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).- جارالجنب ؛ همسایه از غیر قوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).|| نافرمان . || آنکه بر وی غسل واجب شده باشد بسبب جماع و خروج منی . و...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج ُن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ایست در بصره . (منتهی الارب ). در مشرق دجله . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جَمْب ْ ] (اِخ ) آبی است از بنی عدویه در سرزمین یمامه . (معجم البلدان ) (مراصد).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جَمْب ْ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جُنوب ، جَنائب (منتهی الارب )، اَجناب . (اقرب الموارد).- در جنب ِ ؛ قیاس به : این جهان در جنب فکرتهای ماهمچو اندر جنب دریا ساغر است . ناصرخسرو.در جنب رای روشن...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جَمْب ْ ] (ع مص ) دفع کردن . || شکستن پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر پهلو زدن . (زوزنی ). || دور گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) دور کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جُمْب ْ ] (اِ) حرکت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): جنب و جوش . رجوع به جنبیدن و جنبش شود.
-
هم جنب
لغتنامه دهخدا
هم جنب . [ هََ جَمْب ْ ] (ص مرکب ) هم پهلو. (آنندراج ).
-
جنب فرساوس
لغتنامه دهخدا
جنب فرساوس . [ جَم ْ ب ِ ؟ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ نورانی تر بر پهلوی راست برشاوش ، که آنرا موفق الثریا نیز گویند. رجوع به جنب الفرس شود.
-
جنب الفرس
لغتنامه دهخدا
جنب الفرس . [ ] (اِخ ) یکی از کواکب مربع فرس اعظم که آنرا جناح الفرس نیز خوانند. (یادداشت بخط مؤلف ) .
-
جنب جنبان
لغتنامه دهخدا
جنب جنبان . [ جُمْب ْ جُم ْ ] (ق مرکب ) جنبنده . (آنندراج ) : سپه جنب جنبان شد و کار گشت همی بود تا روز اندرگذشت . دقیقی .دو لشکر بسان دو دریای چین تو گفتی که شد جنب جنبان زمین . فردوسی (از آنندراج ).زمین جنب جنبان شد از میخ نعل هوا از درفش سران گشت ...
-
جنب جوش
لغتنامه دهخدا
جنب جوش . [ جُمْب ْ ] (اِ مرکب ) جنب و جوش . رجوع به جنب و جوش شود.