کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جَرْقَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جرقه
لغتنامه دهخدا
جرقه . [ ج ِ رِق ْ ق َ ] (اِ) خدرک . شرر. شراره . ابیز. استاره . ستاره . (یادداشت مؤلف ).
-
جرقه شدن
لغتنامه دهخدا
جرقه شدن . [ ج ِ رِق ْ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه از جا دررفتن ، خشمناک شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
جرقه لنکوم
لغتنامه دهخدا
جرقه لنکوم . [ ] (اِخ ) پسر قایدوخان و برادر بایسنقر جد چنگیزخان است که قوم تابچوت از نسل او پیدا شدند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 13).
-
واژههای همآوا
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج َ رِغ ْ غ َ ] (اِ) در تداول عامه ابیز، ابیزک ، شراره . جرقه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جرقه شود.
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج َ غ َ ] (اِ) جرگه . حلقه . حوزه .- جرغه زدن ؛ دائره وار گرد آمدن . (یادداشت مؤلف ).- جرغه زدن جماعتی ؛ دائره وارگرد آمدن .شاید صورتی از جرگه است . (یادداشت مؤلف ).
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ از بخش مرکزی شهرستان فسا. این ده در پنجاه وسه هزارگزی خاور فسا و دوهزارگزی راه فرعی نسا به دارکوبه قرار دارد و محلی جلگه و معتدل است . 212 تن سکنه ٔ شیعی مذهب و فارسی و ترکی زبان دارد. آب آن از چ...
-
جرقه
لغتنامه دهخدا
جرقه . [ ج ِ رِق ْ ق َ ] (اِ) خدرک . شرر. شراره . ابیز. استاره . ستاره . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج َ رِغ ْ غ َ ] (اِ) در تداول عامه ابیز، ابیزک ، شراره . جرقه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جرقه شود.
-
شررفشان
لغتنامه دهخدا
شررفشان . [ ش َ رَرْ ف ِ ] (نف مرکب ) آنکه از وی جرقه های آتش پراکنده گردد. || دارای لمعان ، مانند ستاره های ثابت . (ناظم الاطباء).
-
ستارچه
لغتنامه دهخدا
ستارچه . [ س َ / س ِ چ َ/ چ ِ ] (اِ مصغر) ستاره و اخگر خرد. (آنندراج ) (استینگاس ). جرقه . ستاره ٔ کوچک و اخگر. (ناظم الاطباء).
-
الکتریک
لغتنامه دهخدا
الکتریک . [ اِ ل ِ ] (فرانسوی ، ص ) آنچه مربوط به الکتریسیته باشد: جرقه ٔ الکتریک . || (اِ) در تداول فارسی زبانان به برق و الکتریسیته اطلاق میشود.
-
پرشرار
لغتنامه دهخدا
پرشرار. [ پ ُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پرابیز و شرر و جرقه : گردد هر آنکسی که چو من عشق پیشه کردهم پرسرشک دیده و هم پرشرار دل .سوزنی .
-
شرر زدن
لغتنامه دهخدا
شرر زدن . [ ش َ رَرْ زَ دَ ] (مص مرکب ) برافروختن . شعله ور ساختن . جرقه زدن بر چیزی و درافروختن آن : کجاست ناقه و کو صالح و کجا شد هودکه زآتش اجل اندر امل زدند شرر.ناصرخسرو.