کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جو زمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کناره جو
لغتنامه دهخدا
کناره جو. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) کناره جوی . کناره جوینده . گوشه گیر. که دوری گزیند : دل را به کنار جوی بردیم وز یار کناره جوی شستیم . خاقانی .بامی به کنار جوی می باید بودوز غصه کناره جوی می باید بود.حافظ.
-
کین جو
لغتنامه دهخدا
کین جو. (نف مرکب ) رجوع به کین جوی شود.
-
کینه جو
لغتنامه دهخدا
کینه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) کینه خواه . (ناظم الاطباء). کینه جوینده . انتقام جو. انتقام کشنده . خونخواه . کینه جوی : بفرمود تا پیش او آمدندهمه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی .و رجوع به کینه جوی شود.
-
کعبه جو
لغتنامه دهخدا
کعبه جو. [ ک َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ کعبه . طالب کعبه . زائر کعبه : مرد بود کعبه جو طفل بود کعب بازچون توشدی مرد دین روی ز کعبه متاب .خاقانی .
-
نصرت جو
لغتنامه دهخدا
نصرت جو. [ ن ُ رَ ] (نف مرکب ) کسی که تلاش می کند فتح و فیروزی را. جنگجو. (ناظم الاطباء).
-
نقطه جو
لغتنامه دهخدا
نقطه جو. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) نقطه بین . دقیق . باریک اندیش . موهوم طلب : با وهم نقطه جو دهنت گفت درگذرکآن ذره ایم ما که نیائیم در شمار.لنبانی .
-
نکته جو
لغتنامه دهخدا
نکته جو. [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته یاب . نکته سنج : و مسأله گوئی یا نکته جوئی یا فصیح سخنی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 141). رجوع به نکته سنج شود.
-
نوک جو
لغتنامه دهخدا
نوک جو. [ نُک ْ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
نوک جو
لغتنامه دهخدا
نوک جو. [ نُک ْ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده بالای بخش خاش شهرستان زاهدان در 35 هزارگزی شمال شرقی خاش و 2 هزارگزی غرب راه گزو به خاش ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 107 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری...
-
نیک جو
لغتنامه دهخدا
نیک جو. (نف مرکب ) نیک خواه : دو پرخاشجوی و یکی نیک جوی گرفتند پرسش نه بر آرزوی .فردوسی .
-
زیادت جو
لغتنامه دهخدا
زیادت جو. [ دَ ] (نف مرکب ) حریص . زیاده طلب . که زیاده جویی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آنکه خرسند است اگر نیز گرسنه و برهنه است توانگر است و آنکه زیادت جوست و اگر عالم همه ازآن اوست درویش است .(منسوب به هوشنگ از تاریخ گزیده ، یادداشت ایضاً).
-
زیاده جو
لغتنامه دهخدا
زیاده جو. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زیاده طلب . (آنندراج ). طمعکار و حریص . (ناظم الاطباء). رجوع به زیاده طلب شود.
-
سلامت جو
لغتنامه دهخدا
سلامت جو. [ س َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه براه سلامت رود. (فرهنگ فارسی معین ). || صلح جوی و آرامش طلب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شوی جو
لغتنامه دهخدا
شوی جو. (نف مرکب ) جوینده ٔ شوهر. طلب کننده ٔ شوی : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جوباعذب و فتنه ساز به گفتار ساحره .ناصرخسرو.
-
صلح جو
لغتنامه دهخدا
صلح جو. [ ص ُ ] (نف مرکب ) خواهان صلح . جوینده ٔ صلح . طالب آشتی . آشتی طلب : ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی . منوچهری .خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی . امیرمعزی .رجوع به صلح شود...