کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوش و جَلا زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عرق جوش
لغتنامه دهخدا
عرق جوش . [ ع َرَ ] (اِ مرکب ) نوعی جوشهای کوچک که آن را عرق گز نامند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عرق گز شود.
-
کاله جوش
لغتنامه دهخدا
کاله جوش . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کالجوش . کله جوش . کالیجوش . رجوع به کالجوش شود.
-
جوش آمدن
لغتنامه دهخدا
جوش آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) گرم شدن . بجوشیدن آغاز کردن . بغلیان آمدن . غلیان کردن مایع از حرارت ، چنانکه آب بر سر آتش .- خون به جوش آمدن ؛ کنایه از سخت خشمناک شدن . بهیجان آمدن . بخشم آمدن . || طغیان کردن دریا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- بجوش ...
-
جوش آوردن
لغتنامه دهخدا
جوش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) به غلیان داشتن . بجوش داشتن . بجوش آوردن : دلش بر وی از رحمت آورد جوش که اینک قبا پوستینم بپوش .سعدی .
-
جوش ترش
لغتنامه دهخدا
جوش ترش . [ش ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسید طرطریک . اسیر تارتاریک . اسیدی است که از دارتو (دُردی که از شراب در چلیک باقی ماند) بدست آید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جوش خوردن
لغتنامه دهخدا
جوش خوردن . [ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بهم پیوستن دو چیز مخصوصاً دو فلز که جدا کردن آنها مشکل باشد. لحیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ملتئم شدن .ملتحم شدن . || در تداول ، عصبانی شدن . ناراحت گردیدن : این قدر جوش نخور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جوش بیره
لغتنامه دهخدا
جوش بیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به جوش بره شود.
-
خوش جوش
لغتنامه دهخدا
خوش جوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سماور یا دیگی که زود بجوش آید. || کنایه از خوش ترکیب . || کنایه از شخصی که زود با دیگران دوست شود.
-
جستوجو در متن
-
بیرون زدن
لغتنامه دهخدا
بیرون زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برون زدن . برزدن . خارج شدن .- بیرون زدن سر ؛ برآوردن . طلوع کردن : چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل بیرون زد آفتاب سر از گوشه ٔ جهن . عسجدی . || خارج کردن .- بیرون زدن لشکر ؛ بیرون آوردن لشکر. مجهز کردن لشکر در خارج ...
-
پر و بال زدن
لغتنامه دهخدا
پر و بال زدن . [ پ َ رُ زَ دَ ] (مص مرکب ) پرپر زدن .دست و بال زدن مرغ . و نفرینی است : پر و بال بزنی !
-
تپغ زدن
لغتنامه دهخدا
تپغ زدن . [ ت ُ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به تپق زدن و تبق زدن و طبق زدن شود.
-
چنباتمه زدن
لغتنامه دهخدا
چنباتمه زدن . [ چُم م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چک زدن . چمباتمه زدن . چندک زدن . پس زانو نشستن .جلوس قرفصاء. سرپا نشستن و زانو در بغل گرفتن . و رجوع به چمباتمه زدن و چنباتمه و چنباتمه نشستن شود.
-
بثور
لغتنامه دهخدا
بثور. [ ب ُ ] (ع مص ) چیزی از تن برجستن . (مصادرزوزنی ). آبله ریزه برآوردن . (آنندراج ). جوش زدن اندام . دمیدگی روی اندام . و رجوع به بَثر و بثرة شود.
-
شاشه زدن
لغتنامه دهخدا
شاشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاش زدن . || ترشح و لعاب زدن . رجوع به شاشه و شاش زدن شود. || سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت . (یادداشت مؤلف ).شپشه زدن . || پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه . (یادداشت مؤلف ). اورزد...