کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهال
لغتنامه دهخدا
جهال . [ ج ُهَْ ها ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ). جاهلان . نادانان . (اقرب الموارد) : بر سر جهال به امر خدای محتسب او بکند احتساب . ناصرخسرو.جهال در تنعم و ارباب فضل رابی صدهزار غصه یکی نان نمیرسد. رشید وطواط.حکیمی که با جهال درافتد باید که ...
-
واژههای همآوا
-
جحال
لغتنامه دهخدا
جحال . [ ج َ ] (ع اِ) زهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زهر کشنده . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
پیشه داشتن
لغتنامه دهخدا
پیشه داشتن . [ ش َ / ش ِ دا ت َ ] (مص مرکب ) ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن : اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی .ناصرخسرو.
-
سکته ور
لغتنامه دهخدا
سکته ور. [ س َ ت َ / ت ِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه عیب سکته داشته باشد وآن را به تازی سکوت خوانند. (آنندراج ) : پای خردم ز سنگ جهال اعرج شد و سکته ور شد اقوال .درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
باران کردن
لغتنامه دهخدا
باران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باران آوردن . باران باریدن و بمجاز بمعنی نزده رقصیدن آید : با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.ناصرخسرو.
-
صدیقان
لغتنامه دهخدا
صدیقان . [ ص ِدْ دی ] (اِ) ج ِ صدیق : عالم اندر میانه ٔ جهال مثلی گفته اند صدیقان . سعدی (گلستان ).اگر من خدای را عز و جل چنین پرستیدمی که توسلطان را، از جمله ٔ صدیقان بودمی . (گلستان چ فروغی جزو کلیات چ بروخیم ص 46).
-
بابااسحاق
لغتنامه دهخدا
بابااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ملحدی قره مانی است که در 637 هَ . ق . در آناطولی مدعی نبوت شد و جمعی از جهال را دور خود گردآورد و بنای تاراج در جهات توماد و آماسیه را گذارد و سرانجام عساکر کیخسرو از ملوک سلجوقی آناطولی وی را دستگیر و اعدام کردند. (قاموس ال...
-
غثرة
لغتنامه دهخدا
غثرة. [غ َ ث َ رَ ] (ع اِ) مردم فرومایه . فی الحدیث : رَعاع غثرة: هکذا یروی ، و نری اصله غیثرة، حذفت منه الیاء.(منتهی الارب ). و فی حدیث عثمان (رض ) حین دخلوا علیه لیقتلوه ، فقال ان هؤلاء رعاع غثرة؛ ای جهال ... و قیل اصل غثرة غیثرة حُذِفَت منه الیاء...
-
رجاج
لغتنامه دهخدا
رجاج . [ رَ ] (ع ص ، اِ) گوسپندان لاغر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ضعیف از مردم و شتر، یقال : قد بکرت محوة بالعجاج قد مرت بقیة الرجاج . (از اقرب الموارد). ضعیف و ناتوان از مردم و شتر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ...
-
رجاجة
لغتنامه دهخدا
رجاجة. [ رَ ج َ ] (ع ص ، اِ) واحد الرجاج . (ناظم الاطباء). گوسپندان لاغر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). ماده میش لاغر. (مهذب الاسماء): نعجة رجاجة؛ میش ماده ٔ لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرومایگان و جهال . (از منتهی الارب ). || مردم ضعیف ....
-
اعماء
لغتنامه دهخدا
اعماء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَعمی ̍، بمعنی نابینا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ اعمی ̍، بمعنی نابینا. عُمی . عُمیان . عُماة. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلمه های مذکور شود. || زمینهای ویران بی عمارت و بی مردم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ...
-
مخاریق
لغتنامه دهخدا
مخاریق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِخراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود. || ج ِ مَخرَقَة. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخاریقه مشتبهة و جائزة هناک الی ان یطلع علیه هذا. (تجارب الامم ج 6 ص 394) . و بعد هذا چون دی...
-
ابوالهول
لغتنامه دهخدا
ابوالهول . [ اَ بُل ْ هََ ] (اِخ ) پیکری از سنگ برآورده بشکل شیری خفته و سینه و روی آن بصورت آدمی ، نزدیک هرم کئوپس بفاصله ٔ کمی از منف در مصر سخت مهیب و بالای آن هفده گز و درازا سی و نه گز است و چون بدانجا دائماً ریگ این پیکر را می پوشاند تاکنون چند...