کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلح
لغتنامه دهخدا
جلح . [ ج َ ] (ع مص ) سرهای درخت خوردن ستور. (آنندراج ). خوردن ستور سرهای درخت را. (از یادداشت های دهخدا). خوردن شتر سر درخت را. (تاج المصادر) (زوزنی ). || پوست باز کردن از درخت . (آنندراج ).
-
جلح
لغتنامه دهخدا
جلح . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) ریختن موی پیش سر و اندکی از آن را نَزَع گویند، بعد از آن جَلَح ، بعد از آن صَلَع. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). کم شدن موی پیش سر. (از یادداشت های دهخدا).
-
جلح
لغتنامه دهخدا
جلح . [ ج ِ ل ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان ماده بز را تسکین دهند تا بر دوشنده نافرمانی نکند، یا بزغاله را تسکین دهند نه بز را. (از یادداشت های دهخدا).
-
جلح
لغتنامه دهخدا
جلح . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجْلَح و جَلْحاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جلح
لغتنامه دهخدا
جلح . [ ج ُل ْ ل َ ] (ع ص ) بقرٌ جُلَّح ؛ گاو بی سرون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو بی شاخ . گاوی که شاخ ندارد.
-
واژههای همآوا
-
جله
لغتنامه دهخدا
جله . [ ج َ ل َه ْ ] (ع مص ) برهنه شدن پیش سر از موی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جَلْهَة شود.
-
جله
لغتنامه دهخدا
جله . [ ج َل ْه ْ ](ع مص ) دور کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جله الحصی عن المکان ؛ دور کرد سنگریزه ها را از جای . (منتهی الارب ). || بازداشتن کسی را از کار دشوار. || بلند کردن دستار را از پیشانی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ظاهر ...
-
جله
لغتنامه دهخدا
جله . [ ج ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان را گویند و معرب آن جلاهق باشد. (برهان ). || گیاهی بود سرپهن که از جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیرهای خم آب و شراب و امثال آن روید. (برهان ). جله چون سماروغ بود. (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس 445). ی...
-
جستوجو در متن
-
جلحاء
لغتنامه دهخدا
جلحاء. [ ج َ ] (ع ص ) مؤنث اَجْلَح . زنی که موی پیش سرش ریخته باشد. || ماده گاو بی سرون . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوسفند بی سرو. (مهذب الاسماء). ج ، جُلْح . || قریة جَلْحاء؛ قریه ای که در آن درخت نباشد. (از اقرب الموارد). || قریة جَل...
-
مسکه
لغتنامه دهخدا
مسکه . [ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) به فارسی زبد است . (فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. (مهذب الاسماء). زبدة. (نصاب ). مِسگَه (در تداول خراسان ). کره ٔ روغن . (لغت فرس اسدی ). کره ٔ روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خواه از گوس...