کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جفاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جفاء
لغتنامه دهخدا
جفاء. [ ج َ ] (ع مص ) ملازم نگردیدن مال خود را. || برداشتن زین را ازپشت اسب . (منتهی الارب ). || قرار ناگرفتن چیزی بر جای خویش . (تاج المصادر بیهقی ). قرار نایافتن چیزی بر جای خویش . (المصادر زوزنی ). || دور شدن . (منتهی الارب ). تغییر مکان دادن . دو...
-
جفاء
لغتنامه دهخدا
جفاء. [ ج ُ ] (ع اِ) رودآورد. (مهذب الاسماء). آب آورد و کفک آب و جز آن . (منتهی الارب ). برانداخته ٔ آب . خاشاک رودآورد. خاشه ای که آب با کناره افکند. خاشاک بر لب آب . خاشاک بر سر رود یعنی ،آن که سیل بر کنار افکند. آب بدرانداخته . خاشاک با کف . گیاه ...
-
جستوجو در متن
-
جفی
لغتنامه دهخدا
جفی . [ ج َف ْی ْ ] (ع مص ) جفاء. بر زمین انداختن کسی یا چیزی را. (ناظم الاطباء): جفاه ؛ برزمین انداخت او را. (منتهی الارب ). رجوع به جفاء شود.
-
اجفی
لغتنامه دهخدا
اجفی . [ اَ فا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از جَفاء. جفاکارتر.- امثال :اجفی من الدّهر . (مجمع الأمثال ).
-
آب آورد
لغتنامه دهخدا
آب آورد. [ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) آب آورده . خاشاک و جز آن که دریا یا رود و یا سیل با خود آرد و آن را عرب جفاء (صراح ) و جفال و حمیل گویند.
-
عیدهة
لغتنامه دهخدا
عیدهة. [ ع َ دَ هََ ] (ع اِمص ) بدخوئی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سؤخلق .(از اقرب الموارد). || کبر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): فیه عیدهة و عیدهیة؛در او تکبری است . || جفاء و سختی و درشتی . (از اقرب الموارد). عیدهیة. رجوع به ع...
-
رودآورد
لغتنامه دهخدا
رودآورد. [ وَ / وُ ] (ن مف مرکب ) رودآورده . آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جُفاء؛ رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل ). غثاء؛ رودآورد یعنی خاشاک سر آب . (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23)؛کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که س...
-
آخال
لغتنامه دهخدا
آخال . (اِ) سقط. افکندنی . نابکار. حشو. فضول . بدترین چیزی . (فرهنگ اسدی ، خطی ). و این کلمه صورتی از آشغال متداول امروز است : از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال . کسائی مروزی .از بس گل مجهول که در باغ بخندیدنزدیک همه ...
-
بداءة
لغتنامه دهخدا
بداءة. [ ب َ ءَ ] (ع مص ) پیدا و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر و آشکار گردیدن . (از ناظم الاطباء). آشکار شدن . (از اقرب الموارد). بَدُوّ. بَدْو. (از منتهی الارب ). || پیدا شدن رایی در کاری . (از اقرب الموارد):پیدا شدن و آشکار شدن رأیی که قب...
-
ابوحامد اسفراینی
لغتنامه دهخدا
ابوحامد اسفراینی . [ اَ م ِ دِ اِ ف َ ی ِ ] (اِخ ) احمدبن ابی طاهربن محمدبن ابی طاهر اسفراینی . فقیه شافعی که ریاست دین و دنیا در بغداد بدو منتهی گشت . بیش از سیصد فقیه بدرس او حاضر می آمدند. او فقه از ابوالحسن بن مرزبان و سپس ابوالقاسم دارکی فراگرفت...
-
جفا
لغتنامه دهخدا
جفا. [ ج َ ] (از ع ، مص ) جفاء : پدر مهر ببرید و بفکند خوارجفا کرد بر کودک شیرخوار. فردوسی .که هر کس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرم بهشت . فردوسی .که کرد آنچه کردی تو ای بی وفاببینی کنون زخم تیغ جفا. فردوسی .جفا برگزیدی بجای وفاوفا را جزا ...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) آبی ازشعرای خراسان است و عوفی در لباب الالباب در ترجمه ٔ احوال وی چنین آرد: الصدر الاجل فخر الرؤساء تاج الدین الاَّبی دام رفیعاً تاج الدین آبی از روساء سرخس و فضلای خراسان است نگارخانه ٔ طبع او رونق خورنق شکسته و تصاوی...
-
مدید
لغتنامه دهخدا
مدید. [ م َ ] (ع ص ) کشیده . دراز. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). طویل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ممدود. (اقرب الموارد). درازبالا. (دستور الاخوان ). گویند: مدیدالقامة، مدیدالجسم ، مدیدالعنق . (از متن اللغة). ج ، مُدُد : عدد آن مدد عمر تو بادتا از ...
-
درشت شدن
لغتنامه دهخدا
درشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب . ناصرخسرو.اخشیشان ؛ نیک درشت شدن . (دهار). اًسفاء؛ د...