کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن درهم ، از سران مغانیه (مانویان ) و معلم و مربی مروان بن محمد و فرزندان او بود و مروان را به آیین مانی درآورد. مروان را ازآن رو جعدی نامیدند که شاگرد ابن جعدبن درهم بوده است . جعد به فرمان هشام بن عبدالملک و به دست خالدبن عبداﷲ...
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عثمان . تابعی است . رجوع به ابوعثمان در همین لغت نامه شود.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن مهج . مکنی به ابامسهر و مشهور بروایت داستانها درباره ٔ زنان بود. رجوع به عقد الفرید ج 8 ص 158، 159، 160، 163 شود.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (اِخ ) تبریزی شیخ امام . معاصر فقیه زاهد بود. به مقبره ٔ کحیل مدفونست . (تاریخ گزیده ص 788).
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شکسته . موی مجعد. وژگال ، مقابل خوار وفرخال . موی کوتاه ، مقابل سبط و مسترسل : سر زلف و جعدش...
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ] (اِخ ) ابن قیس النمری . از تیم اللات بود و عبیداﷲبن زیادبن ظبیان از خاندان اویند. رجوع به عقد الفریدج 3 ص 311 و البیان و التبیین جزء دوم ص 200 شود.
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج ِ ] (ع مص ) جعادت . جعودت . مرغولی . پیچیده و درهم بودن موی . شکنج داشتن موی .مجعد بودن موی . رجوع به جعادت و جعد و جعودت شود.
-
واژههای مشابه
-
غالیه جعد
لغتنامه دهخدا
غالیه جعد. [ ی َ / ی ِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه زلف مشکین دارد : و در موضع سقاة هر خوش پسری ... غالیه جعدی ... کمر بر میان بسته . (جهانگشای جوینی ).
-
شکسته جعد
لغتنامه دهخدا
شکسته جعد. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ج َ ] (ص مرکب ) پریشان موی . (ناظم الاطباء). با موی مرغول . با زلف شکن دار. || از اسمای محبوب است . (از آنندراج ).
-
جعد شدن
لغتنامه دهخدا
جعد شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجعد. (تاج المصادر بیهقی ). مجعد گردیدن موی . دارای چین و شکنج شدن موی .- جعد شدن موی ؛ تجعد. مجعد گردیدن موی .
-
جعد شیبانی
لغتنامه دهخدا
جعد شیبانی . [ ج َ دِ ش َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عثمان بن مسیح ادیب نحوی و لغوی معاصر و همنشین ابن کیسان بوده و مذهب کوفیان و بصریان را در نحو و لغت بهم می آمیخته است . کتابهای او عبارت است از: القراآت ، معانی القرآن ، المقصور و المدود، الهجاء، المذک...
-
جعد کردن
لغتنامه دهخدا
جعد کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیل . فروکردن موی . (تاج المصادر بیهقی ). ترجیل . تقصیب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیچان کردن موی . مرغول و مجعد گردانیدن موی . چین و شکن دادن موی را. جعد کردن موی : ترجیل ؛ مجعد کردن موی . شکنج و تاب دادن به ...
-
جعد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
جعد گردانیدن . [ ج َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) جعد کردن . جعد کردن موی . ترجیل . تقصیب . رجوع به جعد کردن شود.
-
مشکین جعد
لغتنامه دهخدا
مشکین جعد.[ م ُ / م ِ ج َ ] (ص مرکب ) سیاه گیسوی . که موی و گیسوی تابدارش چون مشک به رنگ و به بوی باشد : چو مشکین جعد شب را شانه کردندچراغ روز را دیوانه کردند.نظامی .