کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جشاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جشاء
لغتنامه دهخدا
جشاء. [ ج َ ش َءْ / ج ُ ش ْءْ ] (ع مص ) موج برآوردن دریا. بجنبش درآمدن دریا. || از بسیاری اندوه گریه کردن . || گیاه برآوردن زمین . سرسبز گردیدن زمین . (اقرب الموارد) (المنجد). || بی ساکن گردیدن شهر. || بیرون رفتن مردمان از شهری به شهری . || رسیدن نعم...
-
جشاء
لغتنامه دهخدا
جشاء. [ ج ُ ] (ع اِ) آروغ . باد گلو. بادی که از سیری و نفخ شکم از گلو برآید. جشاءة. جشوء. (از اقرب الموارد). ج ، اجشاء، جشآت . || جشاءالبحر؛ موج دریا. (از اقرب الموارد). || جشاء حامض ؛ آروغ ترش . آروغی که از ترش شدن معده و تخمه شدن شخص برآید. || جشاء...
-
واژههای همآوا
-
جشاع
لغتنامه دهخدا
جشاع . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَشِع. رجوع به همین لغت شود.
-
جستوجو در متن
-
جشو
لغتنامه دهخدا
جشو. [ ج َش ْوْ ] (ع مص ، اِ) به معنی جشاء است . رجوع به جَشاء در همین لغت نامه شود.
-
واروغ
لغتنامه دهخدا
واروغ . (اِ) بر وزن و معنی آروغ . (آنندراج ). آروغ و جشاء. (ناظم الاطباء).
-
جشآت
لغتنامه دهخدا
جشآت .[ ج َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ جشاء. رجوع به همین لغت شود.
-
بنات جش
لغتنامه دهخدا
بنات جش . [ ب َ ت ُ ج َ ش ش ] (ع اِ مرکب ) تیرها. چه جش به معنی کمان است . (از المرصع). چنین است در المرصع و ظاهراً صحیح آن بلکه اصح بنات جشاء است چه جشاء بمعنی کمانی است که هنگام تیر انداختن از آن آواز برآید. رجوع به لسان العرب شود.
-
بادگلو
لغتنامه دهخدا
بادگلو. [ گ َ ] (اِ مرکب ) آروغ .آرغ . آروق . بادی که بصدا از گلو برآرند. در تداول مشهد و گناباد خراسان ، اُرُغ . جُشاء. (منتهی الارب ).
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ ] (اِ) آرغ . آروغ . رجک . آجل . جشاء. باد گلو : گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی . کمال اسماعیل . - اروغ کردن ؛ آروغ زدن .(شعوری ).
-
جشوء
لغتنامه دهخدا
جشوء. [ ج ُ ] (ع مص ) برآمدن جان از اندوه یا ترس . || شوریدن دل و آماده ٔ قی کردن . شدن . (اقرب الموارد). || تاریک گردیدن شب . (منتهی الارب ). || بیرون آمدن مردم از شهری به شهری . (اقرب الموارد). || بر نفس خویش تنگی کردن . || احاطه کردن دریا کسی را. ...
-
ارغ
لغتنامه دهخدا
ارغ . [ اَ رُ ] (اِ) بادی که از گلوی مردم بخوردن طعام یا چیزی ناگوارا به آواز برآید. (مؤید الفضلاء). بادی است بدبو که از گلوی مردم در وقت امتلای معده برآید. آروغ . زراغن . گوارش . بادگلو. آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ .
-
آروغ
لغتنامه دهخدا
آروغ . (اِ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن . گوارش . باد گلو.آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ : گر در حکایت آید با...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...