کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جز زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لتم
لغتنامه دهخدا
لتم . [ ل َ ] (ع مص ) بر سوراخ بینی زدن . || زدن . || تیر انداختن . (منتهی الارب ).
-
آخشام زدن
لغتنامه دهخدا
آخشام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )(از ترکی آقشام به معنی شام و شبانگاه ) آقشام زدن . زدن نوبت بر در پادشاهان و حکام گاه فروشدن آفتاب .
-
ساز نواختن
لغتنامه دهخدا
ساز نواختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) ساز زدن . زدن و نواختن یکی از آلات موسیقی : سعادت به من روی بنمود بازنوازنده ٔ ساز بنواخت ساز.نظامی .
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َک ک ] (ع مص ) زدن کسی را. || کوفتن . || مشت بر پشت گردن کسی زدن . || زدن و راندن و دور کردن . || باز و جدا کردن گوشت را از استخوان . (منتهی الارب ). || مهر شکستن ؟ (زوزنی ).
-
لطوء
لغتنامه دهخدا
لطوء. [ ل ُ ] (ع مص ) لطء. دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ). به زمین وادوسیدن . (زوزنی ). || چسبیدن . || به چوب دستی زدن . || زدن بر پشت به عصا. (منتهی الارب ). رجوع به لطء شود.
-
چنگه زدن
لغتنامه دهخدا
چنگه زدن . [ چ َ گ َ / گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستک زدن . زدن دو دست است بر هم تا از آنها آوازی برآید. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). صفق . هر دو دست بهم زدن را گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن در قرعه زدن . || کوفتن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || زدن . زدن در: قرع باب ؛ کوفتن در. || برجهیدن گشن بر ماده . || پشیمان گردیدن و بر هم سائیدن . گویند: قرع فلان سنه ؛ پشیمان گردید و بر هم سائید دندان را از ندامت ....
-
لف ء
لغتنامه دهخدا
لف ء. [ ل َف ْءْ ] (ع مص ) لفاء. بازکردن پوست آن را و برهنه نمودن و بازگشادن . || بازکردن باد ابر را از هوا. || بازکردن گوشت از استخوان . (منتهی الارب ). گوشت از استخوان و پوست از چوب بازکردن . (تاج المصادر). || به عصا زدن . || زدن . || برگردانیدن و ...
-
بزدن
لغتنامه دهخدا
بزدن . [ ب ِ زَ دَ ] (مص ) (از: ب + زدن ) زدن . (یادداشت دهخدا). || نواختن سازی ؛ ضرب ، دهل ، طبل . دمیدن در ذوات الریح . (یادداشت بخط دهخدا) : بزد نای روئین و روئینه خم خروش آمد و ناله ٔ گاودم . فردوسی (از فرهنگ اسدی ).|| بزدن کاروان ؛ کالا و درم و ...
-
خبز
لغتنامه دهخدا
خبز. [ خ َ ] (ع مص ) نان پختن . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از قاموس البستان ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ). || نان دادن . نان خورانیدن . (از متن اللغة) (اقرب الم...
-
چوب زدن
لغتنامه دهخدا
چوب زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ضربه وارد کردن با چوب بر چیزی . ضربت بوسیله ٔ چوب . زخم و ضربه زدن با چوب و غیره . زدن با ترکه : همی چوب زد بر سرش ساروان ز رفتن بماند آن زمان کاروان . فردوسی .کز این پس من او را بچوبی زنم که عبرت بگیرند از او بر زنم . ...
-
طرق
لغتنامه دهخدا
طرق . [ طَ ] (ع مص ) زدن . || زدن به مطرقه . کوفتن . || فال سنگک زدن کاهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگ فال زدن . سنگ زدن کاهن . (زوزنی ). و اصله الضرب ، و منه سمیت المطرقة. (زوزنی ) : الطرق و الطیرة و العیافة من الجبت ؛ سنگک زدن و تشأم کردن به چ...
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ ] (ع مص ) تی پا زدن . اردنگ زدن . کسعْ. زهکونی زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن .
-
زهکونی زدن
لغتنامه دهخدا
زهکونی زدن . [ زِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کَسْع. اَسْن . تی پا زدن . اردنگ زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خروش زدن
لغتنامه دهخدا
خروش زدن . [ خ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . نعره زدن . بانگ زدن .