کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جراحت دیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جراحت دیده
لغتنامه دهخدا
جراحت دیده . [ ج ِ ح َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زخمی و خسته . (آنندراج ). خسته و مجروح و کسی که بسیار گرفتار زخم و جراحت شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه زخم یافته . جراحت رسیده : دلم زان عنبرین مو می گریزدجراحت دیده از مو می گریزد.ملاذوقی (از آنندراج...
-
واژههای مشابه
-
جراحت بستن
لغتنامه دهخدا
جراحت بستن . [ ج ِ ح َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) زخم بستن . در تداول امروز، پانسمان کردن زخم : مادرش بجسته سرش از تن بگسسته نیکو و باندام جراحتش ببسته . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 78).غلام را فرمود تا تیر از وی جدا کرد و جراحت ببست . (تاریخ بیهقی چ ادیب...
-
جراحت خندان
لغتنامه دهخدا
جراحت خندان . [ ج ِ ح َ ت ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ) کنایه اززخم تازه که هنوز التیام نیافته باشد. (آنندراج ).
-
جراحت داشتن
لغتنامه دهخدا
جراحت داشتن . [ ج ِ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) زخم داشتن . ریش در بدن داشتن : پس گفتم [ احمدبن ابی دواد ] ای قاسم . گفت لبیک . گفتم تندرست هستی ؟ گفت هستم . گفتم هیچ جراحت داری ؟ گفت ندارم . کسهای خود را نیز گفتم گواه باشید تندرست است و سلامت است . گفتند گ...
-
جراحت دل
لغتنامه دهخدا
جراحت دل . [ ج ِ ح َ ت ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تشویش خاطر. مصیبت . ناراحتی : خواست که جراحت دلش را مرهمی کند. (تاریخ بیهقی ص 268).
-
جراحت رسیدن
لغتنامه دهخدا
جراحت رسیدن . [ ج ِ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) زخم رسیدن . ریش شدن . مجروح گردیدن : گر ز مژگانت جراحت رسدم زود برهاند از آنم غم تو. عطار.جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هولناک رسید. (گلستان ).
-
جراحت زبان
لغتنامه دهخدا
جراحت زبان . [ ج ِ ح َ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شماتت و ملامتی که از زبان دشمن به آدمی برسد : هرچند جراحت از زبان است مرهم بجز از زبان ندیدم .خاقانی .
-
جراحت شدن
لغتنامه دهخدا
جراحت شدن . [ ج ِ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جراحت گردیدن . به صورت جراحت درآمدن : ازنظر افتاده ٔ یاریم و مدتها گذشت زخمهای تیغاستغنا جراحتها شده ست .وحشی (از ارمغان آصفی ).
-
جراحت کردن
لغتنامه دهخدا
جراحت کردن . [ ج ِ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به جراحت رساندن . زخم را جراحت گردانیدن : صبا از چین زلف او مگر سوی چمن آمدکه بوی مشک زخم لاله و گل را جراحت کرد. سلیم طهرانی (از ارمغان آصفی ). || زخم کردن . ریش برداشتن . مجروح کردن : دل جراحت کرد آن زلفین...
-
جراحت گزین
لغتنامه دهخدا
جراحت گزین . [ ج ِ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه جراحت برگزیند. کسی که جراحت دار شدن را ترجیح دهد. جراحت دوست : جراحت گزین را به مرهم چکار. طالب آملی (از آنندراج ).|| عاشقی که از تیر مژگان چشم معشوق ، ریش ریش و مجروح باشد. (ناظم الاطباء).
-
جراحت نهادن
لغتنامه دهخدا
جراحت نهادن . [ ج ِ ح َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زخم نهادن . (آنندراج ). مجروح ساختن . زخم دار کردن : چه راحتها بود آن دم که آید در برم دلبراگر چه یارم از غمزه جراحتها نهد بر دل .بدرچاچی (از آنندراج ).
-
جراحت یافتن
لغتنامه دهخدا
جراحت یافتن . [ ج ِ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) زخمی شدن . مجروح شدن .
-
جراحت بند
لغتنامه دهخدا
جراحت بند. [ ج ِ ح َ ب َ ] (نف مرکب ) شکسته بندکن . جراح . رگ بند. آنکه جراحت و زخم را بندد. رِفادَه . (منتهی الارب ) : جراحت بند باش ار میتوانی ترا نیز ار بیندازد چه دانی . سعدی (دیوان چ مصفا ص 804).|| (اِ مرکب ) پارچه یا نواری که بدان زخم و جراحت ر...
-
جراحت بندی
لغتنامه دهخدا
جراحت بندی . [ ج ِ ح َ ب َ ] (حامص مرکب ) شکسته بندی . جراحی . خسته بندی . زخم بندی . و رجوع به جراحت بند شود.