کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدایی افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جدایی افتادن
لغتنامه دهخدا
جدایی افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) دوری افتادن . هجر. مفارقت افتادن : هرگاه که دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. (کلیله و دمنه ).جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داندشکسته استخوان داند بهای مومیائی را. (؟).رجوع به...
-
واژههای مشابه
-
جدایی افشار
لغتنامه دهخدا
جدایی افشار. [ ج ُ ی ِ اَ ] (اِخ ) نصراﷲ میرزا فرزند نادرشاه افشار از دختر دوم بابا علی بیگ افشاراست که بعد از رضاقلی میرزا بدنیا آمد و شرح حال اودر تاریخ مسطور است بعد از قتل نادر شاه نصراﷲ و امام قلی میرزا را از کلات گرفته بمشهد نزد علی قلی خان برد...
-
جدایی فکندن
لغتنامه دهخدا
جدایی فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری افکندن . فرقت انداختن : جفت چرا کردشان به حکمت و صنعت چون بمیانشان فکند خواست جدایی . ناصرخسرو.رجوع به جدایی و جدا شود.
-
جدایی کردن
لغتنامه دهخدا
جدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . فردوسی .یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.سعدی .
-
جدایی افکندن
لغتنامه دهخدا
جدایی افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفارقت افکندن . و رجوع به جدایی فکندن و جدایی انداختن شود.
-
جدایی پذیر
لغتنامه دهخدا
جدایی پذیر. [ ج ُ پ َ ] (نف مرکب ) قبول کننده ٔ جدایی . پذیره ٔ فراق . قابل هجران و دوری . رجوع به جدایی شود.
-
جستوجو در متن
-
فنور
لغتنامه دهخدا
فنور. [ ف ُ ] (اِ) جدایی و از هم دور افتادن . (برهان ).
-
تفرقه افتادن
لغتنامه دهخدا
تفرقه افتادن . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن جدایی و پراکندگی : چو بینی که در سپاه دشمن خلاف و تفرقه افتاد تو جمع باش .(گلستان ). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
غیبة
لغتنامه دهخدا
غیبة. [ غ َ ب َ ] (ع مص ) غایب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ). دور شدن و ناپدید گشتن . جدایی . (اقرب الموارد). ضد حضور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غایب شدن . نادیداری . مقابل حضور. مقابل حضرت . غَیب . غِیاب ....
-
انضراج
لغتنامه دهخدا
انضراج . [ اِ ض ِ ] (ع مص ) شکافته و گشاده گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انشقاق . (از اقرب الموارد). || دوری و جدایی شدن میان قوم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوری افتادن میان قوم . (از اقرب الموارد). || ف...
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج ُ ] (ص ،ق ) سوا. تنها. منفصل . مفروق . (ناظم الاطباء). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه ٔ جز وجذ و جد است . جد دین یعنی جدا از دین ، کافر و جدکاره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و...
-
دهن
لغتنامه دهخدا
دهن . [ دَ هََ ] (اِ) مخفف دهان . دهان و فم . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ فم است و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل ؛ و تنگ حوصله ، تنگ ، شورانگیز، شکربار، شیرین ،شیرین بهانه ، نباتی ، روزی ، راز نهان ، مرکز عشق ، دلفریب ، ب...
-
کنار
لغتنامه دهخدا
کنار. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نقیض میان . (برهان ). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف . (غیاث ). گوشه و طرف . (آنندراج ). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا) : برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمن . فردوسی .پسر زاد ماهی که گفتیش مهرفرود آمد ان...