کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جحیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جحیم
لغتنامه دهخدا
جحیم . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) آتش سخت شعله زن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || آتش توبرتو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هر آتش بزرگ که در مغاکی افروخته باشند. (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظ...
-
واژههای مشابه
-
طبقات جحیم
لغتنامه دهخدا
طبقات جحیم . [ طَ ب َ ت ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از طبقه های عالم مثال است . ورجوع به حکمت اشراق ص 235 و طبقات عالم مثال شود.
-
اصحاب جحیم
لغتنامه دهخدا
اصحاب جحیم . [ اَ ب ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یاران دوزخ . دوزخیان . اهل دوزخ . اصحاب نار. جهنمیان . رجوع به اصحاب نار و تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 4 ص 71 شود.
-
جستوجو در متن
-
جهم
لغتنامه دهخدا
جهم . [ ج َ ] (اِخ ) ابن قیس یا جُحَیم قیس . از صحابیان است . (منتهی الارب ).
-
فارغ شدن
لغتنامه دهخدا
فارغ شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراغت یافتن . آسوده شدن : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم . ناصرخسرو.رجوع به فارغ شود. || زاییدن .وضع حمل . || بار نهادن و بار انداختن .
-
هفت دوزخ
لغتنامه دهخدا
هفت دوزخ . [ هََ زَ ] (اِخ ) گویند که دوزخ یکی است مگر طبقات هفت دارد، و اسامی هفت طبقه این است : سقر، سعیر، لظی ، حطمة، جحیم ، جهنم ، هاویه که از همه اسفل است . (از غیاث ) : باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش .ناصرخسرو.
-
شعله زن
لغتنامه دهخدا
شعله زن . [ش ُ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): ذکوره ، ذکاء؛ خدرک شعله زن . نار ذکیه ؛ آتش شعله زن . جاحم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن . جحیم ؛ آتش شعله زن . (منتهی الارب ). و رجوع به شعله خیز شود.
-
حبسگاه
لغتنامه دهخدا
حبسگاه . [ ح َ] (اِ مرکب ) محبس . زندان . سجن . دوستاق : وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای . مسعودسعد.یارب از این حبسگاه باز رهانش که هست شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب . خاقانی .که خود زبان ِ زبانی بحبسگاه جحیم دهد جواب یواجب که اخسئوافیها.خاقانی .
-
سبعه ٔ الوان
لغتنامه دهخدا
سبعه ٔ الوان . [ س َ ع َ / ع ِ ی ِ اَل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هفت رنگ مشهوره و آن سیاه و سپید و سرخ و سبز وزرد و کبود و گل گز که در این زمانه عباسی گویند. (غیاث ) (آنندراج ). || طعامهای هفت رنگ و آن از سنتهای فرعون است . (غیاث ) (آنندراج ) : چن...
-
لظی
لغتنامه دهخدا
لظی . [ ل َ ظا ] (اِخ ) (الَ ...) جهنم . دوزخ . (منتهی الارب ). نامی است دوزخ را. (مهذب الاسماء). طبقه ای از طبقات دوزخ . نام درکه ای در دوزخ . (ترجمان القرآن جرجانی ). طبقه ٔ پنجم از دوزخ و نام هفت طبقه ٔ آن بدین شرح است : جحیم ، جهنم ، سقر، سعیر، ل...
-
حرقت
لغتنامه دهخدا
حرقت . [ ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) سوزش . سوختن : ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم . ناصرخسرو.دُرصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). حرقت حُرفت ادب در او رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361).- امثال :حرفت آموزی از حرقت مفلسی نسو...
-
غاتفری
لغتنامه دهخدا
غاتفری . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به رأس قنطره ٔ غاتفر که محله ای است در سمرقند. رجوع به غاتفر قسمت منقول از سمعانی شود : سرای و باغ تو آراسته به سرو بلندچه سرو کاشغری و چه سرو غاتفری . عنصری (از شعوری و فرهنگ خطی ).پری ندارد رنگ شکفته ٔگل سرخ پری ند...
-
بزغند
لغتنامه دهخدا
بزغند. [ ] (اِخ ) نام قلعه ایست که سلطان ابراهیم غزنوی در آن محبوس بوده است ، و بهمین جهت زندانی بودن مسعودسعد بمدت ده سال در نظر این پادشاه چندان غریب و غیرمعتاد نمی آمده است . ابوحنیفه ٔ اسکافی در ابیات زیر از قصیده ای که در مدح سلطان ابراهیم گفته ...