کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبهۀ همرسی کوژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جبهه
لغتنامه دهخدا
جبهه . [ج َ هََ ] (اِخ ) ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جبهه
لغتنامه دهخدا
جبهه . [ج َ هََ ] (اِخ ) نام بتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جبهة
لغتنامه دهخدا
جبهة. [ ج َ هََ ] (ع اِ) جبهه . پیشانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میان دو ابرو تا ناصیه . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). چکاد. (نصاب ). رخساره . (شرفنامه ٔ منیری ). سجده جای از روی . ج ، جِباه . (آنندراج ) (مهذب الاسماء): الذین یکنزون...
-
جبهه ٔ ملی
لغتنامه دهخدا
جبهه ٔ ملی . [ ج َ هََ / هَِ ی ِ م ِل ْ لی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گروه و دسته ٔ سیاسی که از چندین حزب مختلف العقیده که در یک موضوع سیاسی اتفاق کلمه داشته باشند بوجود آید. معمولاً افراد و احزابی که در یک جبهه ٔملی شرکت میکنند متعهد هستند که اختلافا...
-
جبهه سا
لغتنامه دهخدا
جبهه سا. [ ج َ هََ / هَِ ] (نف مرکب ) آنکه پیشانی را بزمین میمالد. || درخواست کننده از روی عجز و نیاز. (ناظم الاطباء). جبهه سای . رجوع به جبهه سای شود.
-
جبهه سائی
لغتنامه دهخدا
جبهه سائی . [ ج َ هََ / هَِ ] (حامص مرکب ) استدعای از روی عجز و فروتنی . (ناظم الاطباء).
-
جبهه ٔ شیر خاریدن
لغتنامه دهخدا
جبهه ٔ شیر خاریدن . [ ج َ هََ / هَِ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از کمال قوت و دلاوری . (آنندراج ) : در کف عشقیم عاجز ورنه در میدان رزم شیرمردان را ز مژگان جبهه میخاریم ما. صائب .- جبهه ٔ شیر به مژگان خاریدن ، جبهه ٔ شیر به ناخن خاریدن ، جبهه ٔ شیر ...
-
جستوجو در متن
-
ائمه ٔ رسیه
لغتنامه دهخدا
ائمه ٔ رسیه . [ اَ ءِم ْ م َ ی ِ رَس ْ سی ی َ ] (اِخ ) منسوب به قاسم رسی ّ مدعی امامت و او به زمان مأمون عباسی بود و خود را یحیی الهادی می نامید، و فرقه ٔ زیدیه ٔ رسی منسوب به او باشند و ائمه ٔ رسی تا هم اکنون بامامت فرقه ٔ خویش برجایند. وفات قاسم ر...
-
کوژ
لغتنامه دهخدا
کوژ. (ص ) به معنی کوز است که پشت خمیده و دوته شده باشد. (برهان ). پشت خمیده و اصل در آن یعنی کژ بمعنی کج بوده چون جیم و زای فارسی بهم تبدیل می یابند، کوژپشت شده و در استعمال فتح آن به ضمه بدل گردیده . (آنندراج ) (انجمن آرا). کوز و پشت دوتا وخمیده . (...
-
ازدف
لغتنامه دهخدا
ازدف . [ اَ / اِ دَ ] (اِ) میوه ای است سرخ رنگ که نهال آن از زمین شوره روید و آنرا کوژ نیزخوانند. (جهانگیری ). میوه ای است سرخ رنگ و صحرائی و آنرا بعربی زعرور خوانند. (برهان ). میوه ای است سرخ چند عناب کوچکی که کوژ هم گویند. (از فرهنگی خطی ). زعرور. ...
-
دولانه
لغتنامه دهخدا
دولانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) میوه ٔ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است . و عیزران نوعی از آن است . (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). کوژ. روف . تمشک ....
-
یزدانی
لغتنامه دهخدا
یزدانی . [ ی َ ] (ص نسبی ) ربانی و الهی و خدایی . (ناظم الاطباء) : آنچه یزدان ندهد بخت و فلک هم ندهدکار آن مرتبه دارد که بود یزدانی . انوری . || عباد و زهاد و تارک دنیا و مرتاضان یزدان پرست را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) فنی است از فنون کش...
-
خداوند دور
لغتنامه دهخدا
خداوند دور. [ خ ُ وَ دِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطلاحی است نجومی در طالع. ابوریحان بیرونی در تعریف آن آرد: و اما خداوند دور آن است کی صاحب طالع مولد را نخستین سال دهی و آن را کی زیراوست بترتیب فلکها از بر سو فرود دوم سال ، چنانکه بخداوند ساعته...
-
همگین
لغتنامه دهخدا
همگین . [ هََ م َ / م ِ / هََ ] (ضمیر مبهم ، ق ) همگی . همه . (از آنندراج ) : دل سپاه و رعیت بدوگرفت قراربدو فتاد امید جهانیان همگین . فرخی .زرّ تو و سیم تو همه خلق جهان راست وین حال بدانند همه گیتی همگین . فرخی .بی گمان گردی اگر نیک بیندیشی که بدل خ...