کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاوزهرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاوزهرج
لغتنامه دهخدا
جاوزهرج . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) گاوزهره را گویند و آن حجرالبقر است . (از اختیارات بدیعی ). حجرالبقر است که به فارسی گاوزهره گویند جهت آنکه در زهره ٔ او تکون می یابد. (فهرست مخزن الادویه ).
-
جستوجو در متن
-
جاوزین
لغتنامه دهخدا
جاوزین . (اِ) حجرالبقر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جاوزهرج . رجوع به جاوزهرج شود.
-
گاودارو
لغتنامه دهخدا
گاودارو. (اِ مرکب ) حصاتی که در مراره ٔ گاو پدید آید و گاو زهره و اندرزا نیز گویند. (ناظم الاطباء). و آن را برای چاق شدن و فربهی خورند. مؤلف تحفه ٔ حکیم مؤمن آرد:اسم فارسی جاوزین است - انتهی . در فهرست مخزن الادویه آمده : جاوزین و جاوزهرج حجرالبقر ...
-
گاوزهرج
لغتنامه دهخدا
گاوزهرج . [ زَ رَ ] (اِ مرکب ) معرب گاوزهره است ، و آن حجری است که متکون می شود در شکم گاو و یا در زهره ٔ آن که به فارسی پادزهر گاوی و به هندی کای روهن نامند. (فهرست مخزن الادویه ). جاوزهرج گویند و آن حجرالبقر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به گاوز...
-
گاوزهره
لغتنامه دهخدا
گاوزهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سنگی باشد که در میان زهره ٔ گاو متکون شود و بعضی گوینددر میان شیردان گاو بهم میرسد و آن در لون و خاصیت مانند پازهر باشد و به عربی حجرالبقر خوانند و معرب آن جاوزهرج بود و آن سنگ در گوسفند نیز یافت شود و آن مانند زرد...
-
حجرالبقر
لغتنامه دهخدا
حجرالبقر. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) ورس . اندرزا. گاوزن . پادزهر گاوی . گاو زهرج . خرزة البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او...
-
پادزهر
لغتنامه دهخدا
پادزهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) (از: پات پهلوی ، ضد. مقابل + زهر، سم ّ)مقاوم سم . (بحر الجواهر). فادزهر. پازهر. تریاق . تریاک . مَسوس . بادزهر. نوشدارو. زهردارو. شفادارو. اَنزرو. انذرو. مهره ٔ جاندار. تریاق پارسی . هرچه رفع اثر سم کند عموماً: سنگ پادزهر؛ ح...