کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان باختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عامل جان
لغتنامه دهخدا
عامل جان . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) اشارت به ذات پاک باری تعالی است و کنایه از عناصر اربعه هم هست . (برهان ).
-
فراموش جان
لغتنامه دهخدا
فراموش جان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 37هزارگزی جنوب داران ، متصل به جاده ٔ کوهرنگ . ناحیه ای است واقع دردامنه ٔ کوه ، سردسیر و دارای 871 تن سکنه . از رودخانه و قنات و چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و...
-
فرشته جان
لغتنامه دهخدا
فرشته جان . [ ف ِ رِ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جویم بخش جویم شهرستان لار، واقع در سه هزارگزی جنوب باختر جویم .ناحیه ای است جلگه ای ، گرمسیر و دارای 184 تن سکنه است . از قنات و چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، پنبه و خرما است . اهالی به کشاورزی و...
-
نیم جان
لغتنامه دهخدا
نیم جان . (اِ مرکب ) رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی . خاقانی .آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت در پای تو فشاندم کردی قبول یا نی . خاقانی .نیم جانی چه بود ت...
-
نیمه جان
لغتنامه دهخدا
نیمه جان . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.- نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت مضطرب و نگران گشتن . || (اِ مرکب ) نیم جان . رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده .- نیمه...
-
واصف جان
لغتنامه دهخدا
واصف جان . [ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لواسان بزرگ از بخش افجه ٔ شهرستان تهران . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که 519 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ لواسان ، محصول آنجا غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ای...
-
وخ جان
لغتنامه دهخدا
وخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان رانند خواه مرد باشد خواه زن و گاهی تنها لفظ وخ به همین معنی نیز استعمال کنند. (مصطلحات الشعراء) (بهار عجم ) (آنندر...
-
هفشه جان
لغتنامه دهخدا
هفشه جان . [ هََ ش َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی در چهارمحال بختیاری ، و اهل محل آن را هوراشگون و هوشگان گویند. (یادداشت مؤلف ). دهی است ازبخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد که 6902 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی اس...
-
هزه جان
لغتنامه دهخدا
هزه جان . [ هََ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که دارای 464 تن سکنه است . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
همی جان
لغتنامه دهخدا
همی جان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. دارای 362 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، گردو، بادام و زردآلو، و کار دستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
یک جان
لغتنامه دهخدا
یک جان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدل . (از آنندراج ). دوست . (ناظم الاطباء). صمیمی . متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن . صمیمی شدن . یکی شدن : تا من و توها همه یک جان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی .
-
هدیه ٔ جان
لغتنامه دهخدا
هدیه ٔ جان . [ هََ دْ/ هَِ دْ ی َ/ ی ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط و مکتوب . (جهانگیری ). || پیغام : هدیه ٔ جانم روان دارید بر دست صبا.خاقانی .
-
آرام جان
لغتنامه دهخدا
آرام جان . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ سکون دل . معشوقه . معشوق : بر این برز و بالا و این خوب چهرتو گوئی که آرام جانست و مهر. فردوسی .ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رودوآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود. سعدی .از من جدا مشو که توا...
-
آزرده جان
لغتنامه دهخدا
آزرده جان . [ زَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آزرده خاطر.
-
آهن جان
لغتنامه دهخدا
آهن جان . [ هََ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش .