کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامهدار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جامه باف
لغتنامه دهخدا
جامه باف . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه جامه بافد. جامه بافنده . نساج . جولاهه : بی نگار جامه بافم هست تا بازارهابهر من هر لحظه پیدا میکند سر کارها.سیفی (از آنندراج ).
-
جامه بزرگی
لغتنامه دهخدا
جامه بزرگی . [ م َ / م ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) طائفه ای از طوائف قشقائی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 84). یکی از طوائف ایل قشقائی ایران و مرکب از 60 خانوار است که در بلوک اقرز سکونت دارند.
-
جامه دران
لغتنامه دهخدا
جامه دران . [ م َ / م ِ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) چاک زنان در جامه . (ناظم الاطباء). درحال جامه دریدن : صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل جامه دران گرفت کوه اینت وفای صبحدم . خاقانی .خلق چندان جمع شد بر گور اوموکنان جامه دران در شور او. مولوی .اینا...
-
جامه شوران
لغتنامه دهخدا
جامه شوران . [ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 4 هزارگزی خاورماهیدشت و 2 هزارگزی جنوب شوسه ٔ کرمانشاه . این دهکده در دشت واقع و هوای آن سردسیر است و 600 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، ح...
-
جامه شوران
لغتنامه دهخدا
جامه شوران . [م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه کنار رودخانه ٔ قره سو این دهکده در دشت قرار دارد و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 340 تن است . آب آن از رودخانه ٔ سرجامه ، شور...
-
جستوجو در متن
-
حاشیه دار
لغتنامه دهخدا
حاشیه دار. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) هر چیز پهن کناره دار.- جامه ٔ حاشیه دار ؛ ثوب مفروز.
-
میهمان دار
لغتنامه دهخدا
میهمان دار. (نف مرکب ) مهمان دار : مردمانی اند [ مردمان گرگان ] درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم ). و رجوع به مهمان دار شود.
-
ارخته دار
لغتنامه دهخدا
ارخته دار. [ اَ رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) جامه دار. (فرهنگ نظام ).
-
دخدار
لغتنامه دهخدا
دخدار.[ دَ ] (معرب ، اِ) جامه ٔ سفید یا سیاه . فارسی آن «تخت دار». (المعرب ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ «تخت دار». (منتهی الارب ) (آنندراج ). چادر سیاه و سفیدی را گویند که بر روی تخت پوشند. و بعضی گویند معرب «تخت دار»است که جامه ٔ خواب باشد. (برهان )....
-
تخت دار
لغتنامه دهخدا
تخت دار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ سیاه و سفید را گویند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جامه ٔ سیاه و سفید که پادشاهان ایران ویژه دارا بر روی تخت خود می گسترانید. (ناظم الاطباء). || جامه ٔ خواب را نیز گفته اند و معر...
-
جامدار
لغتنامه دهخدا
جامدار. [ م َ ] (نف مرکب ) مرکب از جامه (رخت )و دار (دارنده ) یعنی دارنده ٔ لباس . رخت دار. صندوق دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.
-
شجاب
لغتنامه دهخدا
شجاب . [ ش ِ ] (ع اِ) دار چوب که بر وی جامه اندازند. (منتهی الارب ). دار چوب که در جایی نصب گردد و جامه ها را بر آن اندازند و باد دهند. (از اقرب الموارد). || سربند شیشه که بدان شیشه و جز آن را ببندند. (از اقرب الموارد).
-
بادله دوزی
لغتنامه دهخدا
بادله دوزی . [ دِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) یراق بادله به جامه دوختن . یراق دار کردن جامه .
-
شکن ناک
لغتنامه دهخدا
شکن ناک . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) چین دار. شکن دار. (یادداشت مؤلف ): غرص ؛ شکن ناک شدن اندام برای لاغری بعد فربهی . (منتهی الارب ). در خراسان شکن ناک را به اشیاء اطلاق میکنند و در انسان می گویند: «چروک دار» هرچند چروک را در جامه هم استعمال می کنند.