کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جارو و پارو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چوب جارو
لغتنامه دهخدا
چوب جارو. (اِ مرکب ) هر یک از ساقه های گیاه جارو که برای روفتن بهم دسته کنند.
-
جارو زدن
لغتنامه دهخدا
جارو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به جاروب زدن شود.
-
جارو کشیدن
لغتنامه دهخدا
جارو کشیدن . [ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به جاروب کشیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
پارو
لغتنامه دهخدا
پارو. (اِ) بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند. (برهان ). آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند. بیل چوبین . پاپروب . (محمود بن عمر ربنجنی ). برف افکن .- پاروی کشتی ؛ آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند. خَله . فیَه . بیل . مِج...
-
پاگه
لغتنامه دهخدا
پاگه . [ گ ِ] (اِ) (کلمه ٔ کارائیبی )خله و پارو که یک یا دو سر دارد و بومیان امریکائی با آن قایقهای خود را بی آنکه پارو را بقایق تکیه دهند بحرکت آرند. خَله و پارو که به ناو متکی نباشد.
-
پارو
لغتنامه دهخدا
پارو. (اِخ ) رودی به آمریکای جنوبی در کشور برزیل (ایالت گرائوپارا) که به رود آمازون می پیوندد و آبشارهائی دارد. و طول آن تقریباً 975 هزارگز است .
-
پاروب
لغتنامه دهخدا
پاروب . (اِ) بمعنی پاروست که زن پیر و بیل چوبین باشد. (برهان ). و رجوع به پارو شود.
-
پاروا
لغتنامه دهخدا
پاروا. (ص ) زن پیر و پاروت نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). پارو.
-
مجنب
لغتنامه دهخدا
مجنب . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) پرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دروازه مانندی باشد که بالای آن برآمده عسل از زنبورخانه چینند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پارو و آن بیلی باشد از چوب ما...
-
پاروزن
لغتنامه دهخدا
پاروزن . [ زَ ] (نف مرکب ) در قایق و مانند آن کسی که با پارو آب رود یا دریا بشوراند و بشکافد تا قایق روان شود.
-
تجدیف
لغتنامه دهخدا
تجدیف . [ ت َ ] (ع مص ) ناسپاسی کردن نعمت را و کم شمردن و گفتن که نیست مرا و نیست نزد من . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کافرنعمتی کردن و اندک شمردن نعمتی که خدای تعالی داده باشد. (آنندراج ).کفران نعمت کردن . واموی گفت : کم شمردن است...
-
جاروب زدن
لغتنامه دهخدا
جاروب زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جاروب کردن . جاروب کشیدن .جارو زدن . رجوع به جاروب کردن و جاروب کشیدن شود.
-
جاروب کشیدن
لغتنامه دهخدا
جاروب کشیدن . [ ک َ / ک ِ دِ ] (مص مرکب ) جاروب کردن . جاروب زدن . رجوع به جارو زدن و جاروب کردن شود.
-
شرتک زدن
لغتنامه دهخدا
شرتک زدن . [ ش ِ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، سرسری جاروب کردن . با لاقیدی و سرعت و ناپاک جارو کردن . (یادداشت مؤلف ).