کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جادویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جادویی
لغتنامه دهخدا
جادویی . (حامص ) رجوع به جادوئی شود.
-
جستوجو در متن
-
فرست
لغتنامه دهخدا
فرست . [ ف َ رَ ] (اِ) جادویی و ساحری . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
ستوه
لغتنامه دهخدا
ستوه . [ س ُ ] (اِخ ) نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت . (مزدیسنا و ... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه .فردوسی .
-
فسون نامه
لغتنامه دهخدا
فسون نامه . [ ف ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتابی که در آن فسون و جادویی نوشته باشند. افسون نامه : فسون نامه ٔ زند را تر کنندوگرنه بزندان دفتر کنند.نظامی .
-
مطبوب
لغتنامه دهخدا
مطبوب . [ م َ ] (ع ص ) فسوس کرده شده و سحرزده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جادویی کرده . (مهذب الاسماء). مسحور. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط).
-
اشنه
لغتنامه دهخدا
اشنه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) اشنا. شنا. آشنا. اشناب . اشناه . شناو : جادویی کردن جادوبچه آسان باشدنبود بطبچه را اشنه ٔ دریا دشوار.انوری .
-
بخت گشایی کردن
لغتنامه دهخدا
بخت گشایی کردن . [ ب َگ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با اعمال جادویی شوی و خواستگار برای دختری پیدا کردن . و رجوع به بخت گشایی شود.
-
تسحیر
لغتنامه دهخدا
تسحیر. [ ت َ ] (ع مص ) محتاج گردانیدن به طعام و شراب . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسی جادویی کردن . (زوزنی ) بسیار جادویی کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جاد...
-
زوران
لغتنامه دهخدا
زوران . [ ](اِخ ) یکی از درباریان انوشیروان که دشمن مهبود وزیر بود و به تدبیر جادویی مردی یهودی موجب برافتادن خاندان مهبود گشت . رجوع به مزدیسنا ص 262 و 367 شود.
-
هم حقه
لغتنامه دهخدا
هم حقه . [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند : مرا با جادویی هم حقه سازی که برسازد ز بابل حقه بازی .نظامی .
-
دود افکندن
لغتنامه دهخدا
دود افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) دود برافکندن . دود برانگیختن . دود برآوردن . || کنایه از جادویی است : به دود افکندن آن زلف سرکش که چون دودافکنان در من زد آتش . نظامی .رجوع به دودافکن و دودافکنی شود.
-
نافث
لغتنامه دهخدا
نافث . [ ف ِ ] (ع ص ) ساحر. (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). جادو. دمنده و افسون دهنده . آنکه به جادویی وردی می خواند و سپس می دمد. شعبده باز. (ناظم الاطباء). نفاث . ساحر. (المنجد).
-
بخت گشا
لغتنامه دهخدا
بخت گشا. [ ب َ گ ُ ] (نف مرکب ) بخت گشاینده . که بخت بسته را بگشاید. گشاینده ٔ بخت . آن که گره از کار بسته بگشاید. || آنکه با جادویی و فسون زنی را شوهر دهد.
-
بد آموختن
لغتنامه دهخدا
بد آموختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بد و زشت تعلیم دادن : بپروردشان از ره بدخویی بیاموختشان کژّی و جادویی ...ندانست خود جز بد آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن .فردوسی .