کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثمر داد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حسین ثمر
لغتنامه دهخدا
حسین ثمر. [ ح ُ س َ ن ِ ث َ م َ ] (اِخ ) (میرزا محمد...) شاعر است و ثمر تخلص دارد و دیوانش چاپ شده است . (ذریعه ج 9 ص 184).
-
جستوجو در متن
-
بار خاطر
لغتنامه دهخدا
بار خاطر. [ رِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخل صحبت ، واقف گوید : بار خاطر شدیم یاران راچو ثمر داد نخل یاری ما. (ازآنندراج ).و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 324 و «بار» معنی 6 شود.
-
میوه خوردن
لغتنامه دهخدا
میوه خوردن . [ می وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تفکه [ ت َ ف َ ک ک ُ ه ْ ] . (منتهی الارب ). خوردن میوه . از ثمر درختی خوردن : چون ز بیخش برآورد نادان میوه یک بار بیش نتوان خورد. سعدی .و رجوع به میوه و میوه خوار شود. || کنایه است از سود بردن ....
-
بار دادن
لغتنامه دهخدا
بار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اذن دادن . رخصت دخول دادن . (ناظم الاطباء: بار). بمعنی رخصت و دستوری . (آنندراج : بارداد). رخصت دخول دادن . اذن دخول دادن . اجازه ٔ درآمدن دادن . دستوری ورود دادن . اجازه ٔ ورود دادن . اجازه ٔ دخول ببارگاه دادن . اجازه ٔ ...
-
نفع
لغتنامه دهخدا
نفع. [ ن َ ] (ع اِ) سود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقابل ضر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). فایده . منفعت . حاصل . بیاور. نوا. پیداوار. ربا. (ناظم الاطباء). خنج . نجع. بر. بهره . مقابل ضرر وزیان . (یادداشت مؤلف ). ثمر. خیر. بهر : ...
-
اطریفل
لغتنامه دهخدا
اطریفل . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ] (معرب ، اِ) دوایی است مرکب از سه دوا (آمله و هلیله و بلیله ). لفظ مذکور معرب از تری پهل هندی است که بمعنی سه ثمر است ، چه سه دوای مذکور(آمله و هلیله و بلیله ) هر یک ثمر درختی است . طریفل مخفف لفظ اطریفل است . (فرهنگ نظ...
-
ذوقی
لغتنامه دهخدا
ذوقی . [ ذَ ] (اِخ ) اردستانی . شاعری از مردم اردستان اومتوطن اصفهان بوده است و در 1054هَ . ق . به اصفهان در گذشته است و وی را دیوانی مرتب است . و از اوست :بی تو شب تنهائی زین ذوق که می آئی تا کی من سودائی بنشینم و برخیزم .(نقل از قاموس الاعلام ترکی ...
-
حشیش
لغتنامه دهخدا
حشیش . [ ح َ ] (ع اِ) گیاه خشک . (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن . || در استعمال شعرای فارسی زبان مطلق گیاه : ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترابرگیر جاخشوک و ب...
-
غلقی
لغتنامه دهخدا
غلقی . [ غ َ قا ] (ع اِ) درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل «غلقا» (= غَلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جمله ٔ یتوعات است ؛ یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکن...
-
بر دادن
لغتنامه دهخدا
بر دادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بار دادن . میوه دادن . ثمر دادن . حاصل دادن و نتیجه دادن : جهاندار بر چرخ چونین نبشت بفرمان او بر دهد هرچه کشت . فردوسی .اگر زمین برندهد تاوان برزمین منه ... که ستاره از داد و بیداد چندان آگاهست که زمین از بر دادن . (م...
-
تاکستان
لغتنامه دهخدا
تاکستان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) جایی که دارای درختهای متعدد انگور باشد. (فرهنگ نظام ). باغستان درخت رز. (ناظم الاطباء). از «تاک » (رز، مو) + «ستان » (مزید مؤخرمکانی ). موستان . باغ انگور. رزستان . باغ انگوری . مؤلف قاموس کتاب مقدس در ذیل تاک و تاکستان...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن مصعب . ابن خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده است ؛ ابوالطیب ، طاهربن الحسین بن مصعب رزیق بن ماهان . و گوید: در جای دیگر دیده ام رزیق بن اسعدبن راذویه و در جای دیگر اسعدبن زاذان واﷲ اعلم . و بعضی هم گفته اند مصع...
-
بلادر
لغتنامه دهخدا
بلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته ٔ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکره ٔ ضریر انطاک...