بر دادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بار دادن . میوه دادن . ثمر دادن . حاصل دادن و نتیجه دادن :
جهاندار بر چرخ چونین نبشت
بفرمان او بر دهد هرچه کشت .
اگر زمین برندهد تاوان برزمین منه ... که ستاره از داد و بیداد چندان آگاهست که زمین از بر دادن . (منتخب قابوسنامه ص 14).
یا گرت پدر گبر بود مادرترسا
خشنودی ایشان بجز آتش چه دهد بر.
درخت پیشمانی از دینه روز
در امروز باید که تان بردهد.
دعای زنده دلانت بلا بگرداند
غم رعیت درویش بر دهد شادی .
گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ورنکنی چه بردهد کشت امید باطلم .
بلی تخم در خاک از آن می کنند
که روز فروماندگی بردهد.
|| رها کردن . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ).سردادن . اطلاق :
بیاد بوک و مگر بیست سال بر دادم
مرا خدای نداده ست زندگانی نوح .
|| گفتن . بر زبان راندن . (یادداشت مؤلف ) : ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد و گفت برگوی و محلتهای گرگان را نام بَردِه . آن کس آغاز کرد و نام محلت ها گفتن گرفت ... پس ابوعلی گفت از این محلت کوی ها برده آنکس برداد... (چهارمقاله ٔ عروضی ). پس ابوعلی گفت کس می باید که در این کوی همه سرایها را بداند بیاوردند و سرایها را بردادن گرفت ... ابوعلی گفت اکنون کسی می باید که نامهای اهل سرای بتمام بداند و بردهد بیاوردند بردادن گرفت تا آمد بنامی که همان حرکت عارض شد. (چهارمقاله ). || برشمردن و دیکته کردن . تقریر کردن : امیر گفت سخت صواب آمد و زیادت خلیفه را برخواجه بردادن گرفت و وی می نبشت ... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 392).