کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیغه شمشیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پنج تیغه
لغتنامه دهخدا
پنج تیغه . [ پ َ غ َ /غ ِ ] (اِ مرکب ) کارد و قلم تراش که پنج تیغه دارد.
-
تیغه ٔ پشت
لغتنامه دهخدا
تیغه ٔ پشت .[ غ َ / غ ِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قطار مهره های پشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تیغه ٔ سمور
لغتنامه دهخدا
تیغه ٔ سمور. [ غ َ / غ ِ ی ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیغه ٔ قندز. کنایه از وسط و بلندی سمور و قندز، نام دو جانور معروف . و به مجازبر پوستین اینها اطلاق کنند. (آنندراج ) : سمور خط مشکینش چنان خوش تیغه افتاده که می گرددترنج غبغب او در میانش گم ....
-
تیغه کردن
لغتنامه دهخدا
تیغه کردن . [ غ َ / غ ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) گرفتن با آجر یا خشت برپا، راهی را. برآوردن با آجر یا خشت برپا، دیواری را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل تیغه در بنائی . برآوردن دیواری باریک با کمترین قطر آجر و جز آن . رجوع به تیغه شود.
-
تیغه باز
لغتنامه دهخدا
تیغه باز. [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب )شمشیرباز. بهادر. جنگجو. (ناظم الاطباء). شمشیرزن .
-
جستوجو در متن
-
برازبان
لغتنامه دهخدا
برازبان . [ ب ِ ] (اِ) آهن پاره ٔ درازی را گویند که بر دنباله ٔ تیغه ٔ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ): قبیعة؛ برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
شمشیر
لغتنامه دهخدا
شمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج گوید: م...
-
نصل
لغتنامه دهخدا
نصل . [ ن َ ] (ع اِ) آهن تیر و سنان و شمشیر و کارد مادام که مِقْبَض و دسته ای نداشته باشد . (از اقرب الموارد). آهن [ تیغه یا پیکان ] بدون قبضه ٔ نیزه و تیر و کارد و شمشیر. (از معجم متن اللغة) (از المنجد). پیکان . (دهار). ج ، انصل ، نصال ، نصول . رجوع...
-
ذوالفقار
لغتنامه دهخدا
ذوالفقار. [ ذُل ْ ف َ ] (اِخ ) ذوالفقارصاحب ِ فقرات است و فقره هر یکی از مهره های پشت است که ستون فقرات از آن مرکب است و گفته اند که چون بر پشت ذوالفقار خراشهای پست و هموار بود ازینرو او را ذوالفقار گفته اند و مجدالدین در قاموس گوید: و سیف ُ مفَفّر ک...
-
کارد
لغتنامه دهخدا
کارد. (اِ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است . (ناظم الاطباء). سِکّین . (ترجمان القرآن ) (دهار) (منتهی الارب ). مِخذَعَه . خیفَه . مِقَذّ. شَلط، شَلطاء. شِلقاء. نَصل . طلش مقلوب شَلط. (منتهی الارب ). سَخَّین . شَفَره . آلتی با تیغه ٔ آهنین...
-
تیغ
لغتنامه دهخدا
تیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطباء). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن . (از یادداشتهای مرحو...
-
پشیزه
لغتنامه دهخدا
پشیزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) پول ریزه باشد بغایت تنک و کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). گویند زری باشد قلب در نهایت نازکی و کوچکی . (برهان قاطع). پول خرد از مس یا برنج . پشیز. پشی . فلس . درم زبون . پول سیاه . || چیزی را گویند از برنج و امثال آن در نهایت تُ...
-
دشنه
لغتنامه دهخدا
دشنه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) کارد بزرگ و مشمل . (از لغت فرس ). نوعی از خنجر است که بیشترمردم لار می دارند. (برهان ). خنجر. (غیاث ) (بحر الجواهر) (از دهار) (از منتهی الارب ). خنجری باشد که عیاران بر میان بندند. (صحاح الفرس ). کارد بزرگ چنانکه قصا...
-
خورده
لغتنامه دهخدا
خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف ) هر چیز مأکول و از گلو فروبرده شده و متأکل شده . (ناظم الاطباء). طعام . غذا. خوراک : خو مبر از خورد بیکبارگی خورده نگه دار بکم خوردگی . نظامی .خورده های ملوک وار سره مرغ وماهی و گوسپند و بره . نظامی .هر نعمتی ...