کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیرک زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیرک زدن
لغتنامه دهخدا
تیرک زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) بالا آمدن آبله های دیگ جوشان .(ناظم الاطباء). || جاری شدن خون از زخم . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (بهار عجم ) : ز خونی که تیرک زد از فرقگاه یلان را برافروخت پرّ کلاه . هاتفی (از آنندراج ).|| درد کردن . (بهار عجم )...
-
جستوجو در متن
-
کنشا
لغتنامه دهخدا
کنشا. [ ک ُ ن ِ ] (اِ) تیرک زدن اعضاء به سبب دردمندی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به کنشک شود.
-
نفیط
لغتنامه دهخدا
نفیط. [ ن َ ] (ع مص ) بینی افشاندن ماده بز یا عطسه دادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || جوشیدن و تیرک زدن دیگ جوشان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جوشیدن دیگ . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن ...
-
نفت
لغتنامه دهخدا
نفت . [ ن َ ] (ع مص ) خشمگین گردیدن یا برآماسیدن از خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضبناک شدن . (از متن اللغة). نفتان . (منتهی الارب ) (متن اللغة). نفاة. نفیت . (متن اللغة). || جوشیدن دیگ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). نفتان ...
-
خله
لغتنامه دهخدا
خله . [ خ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) چوب درازی که بدان کشتی میرانند. خُلَه (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). پارو : بملاح وآنکس که کردی خله . فردوسی .کشتی اهل فضل شود غرق بحر یأس گرنه ز اهتمام تو باشد ورا خله . شمس فخری . || چیزی که خلنده و ف...
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند و معرب آن صوبج است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آن آلت چوبین که بدان نان بمالند و در هندی آن را بیله نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). چ...
-
تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ و ناوک مترادف آن ، و این مجاز است و راست و راست رو کج گشاده ، سخت دلدوز، دیده دوز، جگردوز،...