کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره فام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیره فام
لغتنامه دهخدا
تیره فام . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تاریک و سیاه رنگ . تیره رنگ . تیره فش : هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت . فردوسی .به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام . فردوسی .من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من ک...
-
واژههای مشابه
-
هم تیره
لغتنامه دهخدا
هم تیره . [ هََ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هم قبیله . دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف ).
-
باب تیره
لغتنامه دهخدا
باب تیره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به باب تیر شود.
-
تیره کردن
لغتنامه دهخدا
تیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن . (از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن . تباه و خراب کردن : چو اسکندری باید اندر جهان که تیره کند بخت شاهنشهان . فردوسی .و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه مکن تیره بر خیره این تاج و گاه . فردوس...
-
تیره گرد
لغتنامه دهخدا
تیره گرد. [رَ / رِ گ َ ] (اِ مرکب ) گرد تیره و سیاه . خاک سیاه برآمده از زمین . گرد و خاکی سیاه و مظلم : زمین آهنین شد هوا لاجوردبه ابر اندر آمد سر تیره گرد. فردوسی .به هشتم برآمد یکی تیره گردبدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی .که از راه ایران یکی ت...
-
تیره گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تیره گردانیدن . [ رَ / رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تکدیر. تیره کردن .
-
تیره گردیدن
لغتنامه دهخدا
تیره گردیدن . [ رَ / رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تیره گشتن . تیره شدن . تاریک و سیاه و ظلمانی گردیدن : و هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود باد غز. خسروی سرخسی .چو شب تیره گردد شبیخون کنیم زدل ترس و اندیشه بیرون کنیم . فردوسی .به پیش اندر آیند م...
-
تیره گشتن
لغتنامه دهخدا
تیره گشتن . [ رَ/ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تیره شدن . تیره گردیدن . سیاه و ظلمانی گشتن شب . تیره و تاریک گشتن : سپه بازگردید چون تیره گشت که چشم سواران همی خیره گشت . فردوسی .همی گفت از اینگونه تا تیره گشت ز دیدار چشم یلان خیره گشت . فردوسی . || خجل گ...
-
تیره ابر
لغتنامه دهخدا
تیره ابر. [ رَ / رِ اَ ] (اِ مرکب ) ابر تیره . ابر سیاه . ابر تار و مظلم : تو گفتی برآمد یکی تیره ابرهوا شد بکردار کام هژبر. فردوسی .همانگه برآمد یکی تیره ابرکند روی گیتی چو چرم هژبر. اسدی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره اصل
لغتنامه دهخدا
تیره اصل . [ رِ / رَ اَ ] (اِ مرکب ) تخمه ٔ ناپاک و پست : نه روشن دلی زاید از تیره اصلی نه نیلوفری روید از شوره قاعی . خاقانی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره بازار
لغتنامه دهخدا
تیره بازار. [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اوضاع برهم . بدبختی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آشفتگی . درهم ریختگی اوضاع اجتماعی : به لشکر چنین گفت پس پهلوان که ای نامداران روشن روان چو خواهید کایزد بود یارتان کند روشن این تیره بازارتان کم آزار باشید و هم کم ز...
-
تیره باطن
لغتنامه دهخدا
تیره باطن . [ رَ / رِ طِ ] (ص مرکب ) بدخواه و گمراه . (ناظم الاطباء). بدسرشت . تیره دل . خلاف روشن ضمیر : ابر رحمت فیض ها در دامن تر می بردتیره باطن را نظر بر ظاهر حال است و بس . رضی دانش (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره باقری
لغتنامه دهخدا
تیره باقری . [ رِ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
تیره بخت
لغتنامه دهخدا
تیره بخت . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدبخت وسیاه بخت . (ناظم الاطباء). تیره روز. شقی : یکی را چنین تیره بخت آفریدیکی را سزاوار تخت آفرید. فردوسی .وزآن پس بدو گفت کای تیره بخت رسانم ترا من به تاج و به تخت . فردوسی .مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش که تیره ب...