کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیرهکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تیره
لغتنامه دهخدا
تیره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان شرقی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 437 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
تیره
لغتنامه دهخدا
تیره . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهستان است که در بخش کهک شهرستان قم واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
تیره
لغتنامه دهخدا
تیره . [ رَ / رِ ] (ص ) تاریک و سیاه فام . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). تار و مظلم . (ناظم الاطباء). تار. تاریک . مظلم . ظلمانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان «تثریه - کا» از ا...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) رجوع به کاریا و کاریه شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) ابوالطیب عبدالجباربن الفضل بن محمدبن احمد از مردم کار (اصفهان ). وی از اباعبداﷲ محمدبن ابراهیم جعفر الفردی حدیث شنیدو از او ابوالقاسم هبة اﷲ بن عبد الوارث الشیرازی در معجم شیوخ (مشیخه ) خود یک حدیث روایت کرده است و گوید آن را از وی بافا...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) منسوب به «کار» از قراء اصفهان . سمعانی گوید: «بدانجا رفتم تا از جماعتی حدیث شنوم و شبی در آن گذرانیدم ». (از انساب سمعانی ورق 471 الف ).
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ ](اِخ ) هری . شاعر و موسیقیدان انگلیسی که سرود ملی انگلیسی ها: «خدا شاه را نجات دهد» بدو منسوب است .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ] (اِخ ) هنری . عالم اقتصادی امریکائی متولد در فیلادلفی . (1793 - 1879 م .).
-
هم تیره
لغتنامه دهخدا
هم تیره . [ هََ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هم قبیله . دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف ).
-
باب تیره
لغتنامه دهخدا
باب تیره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به باب تیر شود.
-
تیره کردن
لغتنامه دهخدا
تیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن . (از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن . تباه و خراب کردن : چو اسکندری باید اندر جهان که تیره کند بخت شاهنشهان . فردوسی .و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه مکن تیره بر خیره این تاج و گاه . فردوس...
-
تیره گرد
لغتنامه دهخدا
تیره گرد. [رَ / رِ گ َ ] (اِ مرکب ) گرد تیره و سیاه . خاک سیاه برآمده از زمین . گرد و خاکی سیاه و مظلم : زمین آهنین شد هوا لاجوردبه ابر اندر آمد سر تیره گرد. فردوسی .به هشتم برآمد یکی تیره گردبدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی .که از راه ایران یکی ت...
-
تیره گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تیره گردانیدن . [ رَ / رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تکدیر. تیره کردن .