کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تکوع
لغتنامه دهخدا
تکوع . [ ت َ ک َوْ وُ ] (ع مص ) خرده دست از سوی انگشت سترگ کژ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دردگین شدن ساق دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به کَوَع مبتلا شدن دست . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
متکوع
لغتنامه دهخدا
متکوع . [ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] (ع ص ) آن که ساق دست او دردگین شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که ساق دست وی پیچیده و دردگین گشته و یا در رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوع شود.
-
دردگین
لغتنامه دهخدا
دردگین . [ دَ ] (ص مرکب ) دردگن . دردناک . دردمند. ضعیف شده . دردناک . بِدردآورده شده . (ناظم الاطباء). اَلِم . اَلِمَة. وَجِع. شَکِع. ألیم . نَصِب : اَنسی ̍، نسی ٔ، ملک ؛ مرد دردگین . (منتهی الارب ). اکتلاء؛ دردگین کرده شدن از ضرب . تعص ؛ دردگین شد...