کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَنفَعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لطوخ
لغتنامه دهخدا
لطوخ . [ ل َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی آلوده گردد. (منتهی الارب ). ج ، لطوخات . هر چیز که عضو را بدان بیالایند. (بحرالجواهر). چیزی را گویند که عضو را بدان بیالایند، واحد اللطوخات . دارو که به چیزی مالند. (منتخب اللغات ). مرارةالحمار تنفع من داء الثعلب ...
-
سکرجه
لغتنامه دهخدا
سکرجه . [ س ُ رُ ج َ / ج ِ ] (اِ) امین الدوله گوید: نباتی است برگش شبیه به برگ مورد در وسط آن خاتمی شبیه به چشم و بحیی العالم شباهتی دارد گرم و خشک و جهت صلابت سپرز نافع و مسهل سودا است و مؤلف تذکره گوید حب السواک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و اسکرج...
-
تحسی
لغتنامه دهخدا
تحسی . [ ت َ ح َس ْ سی ] (ع مص ) (از «ح س و») آشامیدن بدرنگ . (تاج المصادر بیهقی ). تحسی مرق ؛ آشامیدن شوربا را اندک اندک بمهلت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آشامیدن اندک اندک بمهلت . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): و هی [ لحوم حمیرالوحش ]...
-
ذویب الهذلی
لغتنامه دهخدا
ذویب الهذلی . [ ذُ وَ ب ِل ْ هَُ ذَ لی ی ] (اِخ ) (ابو...) رجوع به ابوذویب در همین لغت نامه شود. و در تاریخ جهانگشا این دو شعر از ابو ذویب آورده شده است :و تجلدی للشامتین اریهم انی لریب الدهر لا اتضعضعو اذا المنیة انشبت اظفارهاالفیت کل تمیمة لا تنفع....
-
غشاوة
لغتنامه دهخدا
غشاوة. [ غ ِ / غ َ / غ ُ وَ ] (ع اِ) به معنی غشوة. (منتهی الارب ). پرده . (غیاث اللغات ). پوشش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پرده و پوشش . (آنندراج ). پوشش چشم . (دهار). غطاء. یقال : علی بصره و قلبه غشاوة؛ ای غطاء، و منه غشاوة اللحاف ، و هی نسیج یجعل ع...
-
حجرالبحیرة
لغتنامه دهخدا
حجرالبحیرة. [ ح َ ج َ رُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) شبق . سنگی است رقیق و سیاه و چون در آتش اندازند اندکی ملتهب گردد و از نواحی شام خیزد. با محللات محلل و با مجففات مجفف و جهت ریاح و رکین ، و التیام جراحات نافع است . (تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیط...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جناح لخمی . از شاعران حکماست . ابوعبداﷲ حافظ گوید: وی بلاشک از کسانی است که اتباع را درک کرده است و کلمات او در حکمت مستفاد است . جاحظ گوید صالح بن جناح دمشقی فرزند خود را گفت : پسرک من اگر شبانه روزی بر تو گذشت و دین و جسم ...
-
حجر قبطی
لغتنامه دهخدا
حجر قبطی . [ ح َ ج َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشنان القصارین . آونة. سنگ گازران . موروقیتس . غالاکسوس . بلغت مصری آونة نامند و آن سنگی است مایل بسبزی و سست و بغایت زودشکن و گازران با او جامه شویند. در اول سرد و خشک و قاطع سیلان خون از ظاهر و ...
-
حجرالحیة
لغتنامه دهخدا
حجرالحیة. [ ح َ ج َ رُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پادزهر. حجر بادزهر . بفارسی مهره ٔ مار گویند و آن در قسمی از مار بهم میرسد بقدر نصف فندقی مایل بدرازی و برنگ خاکستر و بعضی سیاه و صلب و مخطط بخط سفید، و بعضی سفید و سست میباشد و قسمی معدنی است و...
-
ضأن
لغتنامه دهخدا
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب ) (دهار) (نصاب ). میشینه . (مهذب الاسماء). || ذوات الصوف من الغنم ذکراً کان او انثی . (بحر الجواهر). خلاف معز. (منتهی الارب ). گوسفند. ذوات الاصواف ، یعنی پشم و ران ماده باشد یا نر، نر آنان را کبش و ماده ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که...
-
ذنب الخیل
لغتنامه دهخدا
ذنب الخیل . [ ذَ ن َبُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) اَمسوخ . کنیاث . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ابوحنیفه گوید: او را لحیةالتیس گویند و در زمین عرب بسیار باشد و عصاره ٔ او درمعدن او منجمد نشود تا او را در زمین دیگر نقل نکنند و در کتاب حشایش آورده...
-
ضرو
لغتنامه دهخدا
ضرو. [ ض ِرْوْ ] (ع اِ) بچه ٔ دونده ٔ سگ . (منتهی الارب ). || سگ صید. (مهذب الاسماء). سگ شکاری . (فهرست مخزن الادویه ). || اندک از جذام که خوره باشد. (منتهی الارب ). || بن (در این معنی بفتح اول نیز آید). (منتهی الارب ). ج ، اضراء. کمکام یا صمغ آن . (...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...
-
غابانک
لغتنامه دهخدا
غابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: «بدانکه مرادف این لفظ، شابابک [ ...